سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

جشن تولد 4 سالگی ـ مهد کودک (1)

امسال دو تا جشن تولد داشتیم. با توجه به شرایط سنت و دوستای توی مهد کودک خودت خیلی دوست داشتی که تولدت توی مهد باشه . از طرفی مهمونای خودمون هم نمی شد نادیده بگیریم. در نتیجه من و بابایی تصمیم گرفتیم دو بار برات جشن بگیریم. یکی توی مهد کودک و یکی هم توی خونه...   با توجه به این که روز تولدت یکی از مهم ترین و قشنگ ترین روزای سال واسه من و باباس از  چند ماه قبل حسابی مشغول انتخاب یه تم شاد پسرونه و جدید ، انتخاب رنگ ، خرید ، انتخاب کیک مناسب با تم ، انتخاب  شیرینی فروشی ، لباس و ... بودیم. روز قبل از تولد من و بابا هر دو از محل کارمون چند ساعتی زودتر مرخصی گرفتیم و راهی مهد کودک شدیم تا مهد و با سلیقه خودمون و تمی...
4 ارديبهشت 1394

تولد تو ، یعنی تولد من

  امروز ، روز شکفتن توست. یکی از باشکوهترین روزهای هستی، روزی که آفریدگار تو را به جهان من هدیه داد. روز میلاد تو، روز صدور شناسنامه ی من مادر است.   بهشت من ، هوای من، زمین من و تمام زندگی من ، همین نفس های آرام کودکی توست. ...
31 فروردين 1394

نوروز 94 (1)

سلام ای سال نو ، ای وام دار لحظه های روشن فردا...   « خداوندا بگردان چون بهاران، حال ما را ، سوی آن حالی که می دانی » بریم ادامه مطلب    خداوندا به ما آرامشی مهری عنایت کن یقینی مرحمت فرما، بفهمیم تا خدا ، یک (( یا خدا )) باقیست ...  ...
14 فروردين 1394

بابلسرـ اسفند 93

اواخر اسفند بود که همراه با خانواده دایی و خاله جونم تصمیم گرفتیم دو سه روزه بریم شمال و خوش بگذرونیم... هوا عالی بود و قبل از سال جدید حسابی خستگی درکردیم... بقیه عکسا توی ادامه مطلب  توی مسیر تهران به سمت بابلسر من و هلیا باطری هامون تموم شده اینجا  منتظر غذا هستیم و من و ماهان با نی ها سرگرم کردیم خودمونو  شب در حال لالا  هلیا علاقه به بازی با قابلمه و ظرف و ظروف داره. منم که کلا پایه شیطونی هستم همیشه  مامانی عاشق این عکس دوتایی پدر و پسریه...  اینم عکس سلفی من و دایی ج...
14 فروردين 1394

برف بازی ـ آبعلی ـ دی ماه 93

یه روز جمعه با برنامه ریزی های قبلی با خانواده خاله جون و  دایی جونم راهی آبعلی و برف بازی شدیم. خیلی کیف داد .من که هم یخ زده بودم و هم از برف دل نمی کندم. بریم ادامه مطلب  من و دایی علی  همراه با یاسمن  من و زن دایی من و مامان و بابام ماهان همراه با خاله عاطفه و مامانم  خاله عاطفه زحمت کشیده بود و یه آش خوش مزه درست کرده بود. عمو حسین و بابا و دایی در حال خوردن آش  و چند تا دیگه از عکسا ... ...
1 اسفند 1393

روزجهانی کودک ـ کاخ سعد آباد

این عکسا واسه چند ماه پیش و روز جهانی کودکه که مامان درگیر درس و دانشگاه بود و بابا گرفتار کار. به همین خاطر مامان محبوبه و بابا جمشید مهربون اومدن دنبالم و من و با خودشون بردن کاخ سعد آباد علت تأخیر در گذاشتن عکسا هم این بود که هم مامان سرش شلوغ بود و هم این عکسا توی دوربین بابا جمشید بود. بقیه عکسا رو توی ادامه مطلب ببینید لطفا  ...
17 بهمن 1393

عاشقانه های مامان و بردیا

ا ز اونجایی که بردیا یه کم دیرتر از همسن و سالاش شروع کرد به صحبت کردن الان به خاطر مدل حرف زدن و البته نازی که خودش قاطی صداش می کنه کلی از همه دل می بره و توی هر جمعی مخصوصا مهد کودک همه رو سمت خودش می کشه و همیشه مرکزه توجهه ،همه از هم صحبت شدن باهاش لذت می برن. منم که بیشتر از همه باهاش کیف می کنم و روزی نیست که با کاراش و حرفاش من و دیوونه تر از قبل نکنه    ـ داشتم ظرف می شستم که یهو اومد از پشت پاهای من و بغل کرد و گفت : خاطره جونم دلم برات تنگ شده  ـ روی مبل نشسته بودم و سرگرم گوشیم بودم که اومد محکم کوبید روی پام و گفت: چطوری خاطره جونم ؟!!!!  ـ بغلش می کنم و می گم پسرمممممم. ...
17 بهمن 1393

نمایش موزیکال خاله سوسکه

از اونجایی که بردیا شدیداً به فیلم و تئاتر علاقه داره اونم از نوع موزیکالش، منم به محض اطلاع از برنامه های تئاتر خوب سریع سه تا بلیط رزرو کردم و اینطوری شد که پنجشنبه عصر 1393/10/11 من و پسر با همراهی آقای پدر راهی تئاتر هنر شدیم برای دیدن نمایش موزیکال خاله سوسکه... شاد و موزیکال و البته خنده دار  هنگام نمایش اجازه عکس برداری و فیلمبردای نداریم اما عکسای بردیا توی ادامه مطلبه  ...
14 دی 1393