17 ماهگی
پسرکم امروز 17 ماه شدی. به قول بابایی حسابی قیافه ات عوض شده و روز به روز داره مردونه تر می شه
17 ماهه شدنت مبارک مرد کوچولوی من
البته بگذریم که شیطونی هاتم هر روز داره بیشتر و متفاوت تر می شه و بعضی وقتا حسابی با همدیگه دعوامون می شه. اما با همه اینا دیوونتم زندگیمی نفسم به نفست بسته اس
توی این ماه دو تا کلمه جدید یاد گرفتی که به زبون خودت تلفظشون می کنی. اول این که می گی به به ... کافیه در یخچال باز بشه یا خوردنی دست کسی ببینی تا سریع خودت و برسونی و بگی به به ... دوم این که گوشی موبایل یا تلفن خونه رو می گیری سمت گوشت ، البته نه چندان سمت گوشت بیشتر می بری پشت گردنت و می گی اَیا
از شیطونی هات این که حتما باید بری روی میز جلوی مبل بشینی. هر چی روش باشه رو پرت می کنی پائین و می ری روی میز
از مبل می ری بالا و خودت و به ظرف میوه می رسونی و میوه هاشو پرتاب می کنی پائین.
در یخچال باز بشه زود میای و شروع می کنی به دست زدن به درجه های کشوی داخلی یخچال و از صدای بوقش خوشت میاد.
یاد گرفتی در ویترین عروسکات و باز می کنی و هر چی توشه می ریزی بیرون.
توی حمام می گی اصلا کسی بهت دست نزنه. فقط دوست داری زیر دوش وایسی و آبا رو بخوری . کس دیگه ای هم حق استفاده از دوش آب رو نداره.
توی مهد کودک حسابی واسه خودت قلدری می کنی و آتیش می سوزونی. مربیت می گفت که هلو انجیری یکی از بچه ها رو به زور گرفتی و بهش که ندادی هیچ رفتی تا ته اش رو خوردی تازه هسته اش هم به زور ازت گرفته بودند.هر چی مامانی برات بزاره باز دوست داری بری سراغ خوراکی های بچه های دیگه.
هر روز یه عروسکت و با خودت می بری و توی مسیر که با کالسکه می برمت چنان محکم بغلش می کنی که هر کس می بینتت قربون صدقه ات می ره و تو هم براشون زبون می ریزی...
شبا هر چقدر هم خسته باشی و خوابت بیاد اما انقدر بیدار می مونی تا بابایی بیاد خونه و ببینیش. خیالت که راحت می شه بابایی هست می خوابی.
توی خونه هر چی مامانی بهت می ده دوست داری و با اشتها می خوری. اما مربی مهد کودکت می گه ماکارونی و استانبولی رو بیشتر از همه چی دوست داری.
عاشق این عروسکه هستی و خیلی دوستش داری. توی مغازه فقط از این خوشت اومده بود و بابایی به خاطر رنگ صورتیش دوست داشت تو یه چیز دیگه انتخاب کنی ولی هر چی عروسک جلوت می گرفتیم فقط این و می خواستی. در نتیجه طبق معمول به خواسته ات رسیدی.
وقتی خوابی بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم می خواد بخورمت
این ماشین آبیه رو خیلی دوست داری. گاهی انقدر باهاش بازی می کنی و روشنتش می کنی که دیگه من و بابایی سر درد می گیریم از صداش. بعد یواشکی باطری هاشو درمیاریم تا بی خیالش بشی
اینم یکی دیگه از ماشین های مورد علاقه ات
اینم از وقتی که خودت کلاهت و سرت می زاری