شیطونی های گل پسرم
از آخرین مطلبی که نوشتم 15 روز می گذره. توی همین 15 روز با همه گرفتاری هام یه لحظه دوربین ازم جدا نبوده و کلی ازت عکس گرفتم. اما انقدر مشغول بودم که نشد بیام وبلاگ و به روز کنم.
توی چند روز گذشته که حسابی مشغول جابه جایی و اسباب کشی بودیم از طرف دیگه هم سر کار رفتن و شیطنت های گل پسر کمتر اجازه نت اومدن و به مامانی می ده.کافبه ببینی پشت سیستم نشستم اون موقع اس که سریع میای و موس و بر می داری و فرار می کنی. یا موس و از دست من می کشی و می کوبونی روی زمین تا درش باز شه. بعدشم باطریش و بر می داری و می زاری توی دهنت. یا میای با دستای کوچولوت تند تند می کوبی روی کیبورد یا یهویی سیستم و از برق می کشی... بعضی وقتا هم که دیگه خیلی بهم لطف کنی می گی بغلت کنم تا روی پام بشینی ...
انقدر شیطون و آتیش پاره شدی که هر چی از شیطنت هات بنویسم بازم کمه.
تازگیا شدید لجبار شدی. هر چی رو بخوای باید به دست بیاری وگرنه یا پا می کوبی یا خودت و پرت زمین می کنی یا جیغ های بنفش می زنی... در نتیجه اونی که بازنده می شه بنده هستم.
خدا رو شکر از وقتی مهد کودک می ری ساعت های خوابت تنظیم شده. قبلا زودتر از 2.3 صبح نمی خوابیدی . اما الان دیگه نهایت تا 11 بیداری. البته معمولا تا صبح توی تخت خودت دووم نمیاری و گاهی نزدیکای صبح میای توی اتاق ما و دوست داری روی تخت ما و پیش من بخوابی ... حتی خونه تاریک تاریک هم باشه راهت و بلدی و یه راست میای توی اتاق ما... بگذریم که چندین بار نزدیک بوده از ترس مامانی رو سکته بدی. فکر کن خوابی و یهو چشمات و باز کنی و یه نفر و بالای سرت ببینی که زل زده توی چشمات و هیچی هم نمی گه
هنوز فقط 4 تا دندون داری که هیچکدوم هم با همدیگه اندازه نیستند... قیافه ات خیلی بانمک تر شده. وقتی می خندی و دندونای کوچیک و بزرگت و به نمایش می زاری.
تازگیا کمتر پستونک می خوری. توی مهد هم کمتر بهت می دن. بیشتر موقع خواب دوست داری پستونک توی دهنت باشه.
یه چیز جدید کشف کردم و اونم این که خیلی برنامه عمو پورنگ و دوست داری. وقتی کارای خنده دار و با نمک می کنه قهقه می خندی و تا آخر برنامه اش رو نگاه می کنی. هر چند که دوست داری بری جلوی جلوی tv وایسی و مامانی هم طبق معمول حریفت نمی شه.
توی اسباب کشی که دو روز خونه مامان محبوبه و باباجمشید بودی و حسابی دل مامان و بابا برات تنگ شده بود. شب اول که خیلی سختم بود و یه عالمه گریه کردم. انقدر که ساعت 1.30 شب بابایی می خواست بیاد دنبالت اما وقتی بعد از دو روز اومدی خونه انگار نه انگار که مامانی دلش برات یه ذره شده و ول کن بابایی نبودی و از بغلش توی بغل مامان نمی اومدی. کلی من و جلوی بابایی ضایع کردی.
تازگیا دوست داری شیر بیشتر بخوری تا غذا. وقتی هم توی شیرت عسل می ریزم خیلی خیلی بیشتر دوست داری.
شدیدا عاشق ماستی...مثل مامانی هم فقط باید ماست پر چرب بخوری. با دوغ میونه خوبی نداری. اما نوشابه و دلستر دوست داری خیلی
دیروز صبح مامانی داشت آب همراه با لیمو ترش می خورد که اومدی و خواستی. جالبه که طعمش و پسندیدی و از ترشی آب خوشت اومده بود
کلا همه جور خوردنی رو دوست داری امتحان کنی.
هنوز با کتاب میونه خوبی نداری و فقط دوست داری پاره پوره اش کنی. اما جدیدا عکساش رو هم نگاه می کنی.
یه چیز جدید یاد گرفتی که نوشیدنی رو با نی بخوری. قبلا بلد نبودی...
همچنان به جز ماما و بابا و من چیزی نمیگی اما منظورت و کامل و واضح می رسونی.
با مربی های مهد کودکت حسابی دوست شدی و صبح ها خیلی راحت از توی بغل من می ری توی بغلشون. البته به جز امروز که بعد از چندین روز تعصیلی اصلا دوست نداشتی بری .
اینم چند تا از عکسات
با مامان محبوبه رفته بودی پارک
با خاله عاطفه رفته بودیم خرید که شما داری واسه خودت قدم می زنی توی پیاده رو
صبح قبل ار رفتن به مهد کودک
عشوه های دختر کش
قربون این معصومانه خوابیدنت عسیسمممممممممممممممم
همچنان عاشق استخر توپی و میری و میای خودتو پرت می کنی توش و توپا رو می ریزی توی سر و کله ات
کمک در اسباب کشی ...
اینم بگم سرهمی جوراب دار پات کردم چون کف پات توی اسباب کشی و جابه جایی هی سیاه می شد
از الان علاقه مند به ورزش و اخبار ورزشی
توی پارکینگ
یه روز دیگه قبل از رفتن به مهد کودک
نوعی دیگر از اسباب بازی
نهایت شیطونی و سواستفاده در اسباب کشی
بردیای تمیز و از حمام در اومده با موهای آب و جارو شده