پارک
دیروز بابایی کارش سبک تر بود و یه کم زودتر اومد خونه تا با هم بریم پارک. از اونجایی که پارک لاله بهمون نزدیک تر از پارکای دیگه بود در نتیجه همون پارک لاله انتخاب شد.
طبق معمول همیشه اولش اصلا راه نمی اومدی و فقط بغل. اونم فقط بغل مامانی بعد کم کم کار به جایی می رسه که دیگه اصلا می گی منو بغل نکنید که هیچ، دنبال منم نیاید و بزارید هر جا می خوام برم.
اگه ببینی داریم میایم سمتت که بغلت کنیم بدو بدو فرار می کنی و بلند بلند هم میخندی. طوری قهقه می زدی و فرار می کردی که هر کس اون دور و اطراف بود از صدای خنده هات می خندید... در آخر هم با گریه و زاری از تاب و سرسره جدا شدی. اما چون هوا خنک بود و شما هم لباست آستین کوتاه بود زودتر برگشتیم که سرما نخوری عزیزم
اینجا همون اول بسم ا.. تا از ماشین پیاده شدیم و بابایی بغلت کرد زدی زیر گریه و می خواستی بیای بغل مامان
اصرار داشتی که سرسره رو از پائین بری بالا
اینم مامان و بابا به تحریک کودک درون