رفته بودم پارک
دیروز با مامان و بابا رفتیم پارک... اون آبیه که دستمه کیف پستونکمه
اینجا یه نی نی دیدم دارم تند تند می رم دنبالش فرار نکنه
مامانی می گه از بس در حال راه رفتن بودم عکسام خوب نشده اصلا... همش یا تار شده یا کج و کوله
اینجا دیگه کم کم هوا داشت بد می شد و بعدش یهو بارون گرفت. خیلی دوست داشتم بارونو... هر قطره اش که بهم میخورد قش قش می خندیدم
بعدش رفتیم فرحزاد و اونجا هم یه عالمه شیطونی کردم... یه عالمه هندونه خوردم و تخمه بستنی و شیر قلیون هم می خواستم بکشم که دیگه بابایی نذاشت
عکسی از این قسمت موجود نیست. چون مامان خانم دوربین و توی ماشین جا گذاشت. بابایی هم گفت حال نداره دوباره بره توی پارکینگ و دوربین بیاره. منم دیدم بهترین موقع اس واسه اینکه حسابی آتیش بسوزونم. دیگه هیچ مدرکی موجود نیست که مامانی بخواد اینجا بزاره
این عکس هم لحظه برگشت توی پارکینگ که ماشین و گذاشته بودیم گرفته شده