سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

جای خالی بابایی

1390/12/15 13:18
1,414 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره شبی که از اول اسفند ماه دلهره اش و داشتم رسید و بابایی دیشب رفت مکه... راستش توی این مدت خیلی بدجنس شده بودم و همش ته دلم دعا می کرد که یه اتفاقی بی افته و این مکه رفتن بابایی کنسل بشه اما مثل این که واقعا خدا طلبیده بود. نگران

دیشب یکی از شبای بد زندگیم بود.خیلی برام سخته این 2 هفته رو تحمل کنم. امیدوارم خیلی خیلی زود بگذره و بابایی زودتر برگرده. توی این 10 سال که از آشنایی من و بابایی می گذره این اولین باره که این همه مدت از هم دوریم گریه

دل کندن از تو و رفتن برای بابایی هم خیلی سخت بود.تو رو تو بغلش گرفته بود و گریه می کرد. تو هم از گریه من و بابایی بغض کرده بودی اما نمی دونستی چه خبر شده !!! فقط با تعجب ما رو نگاه می کردی

مامانی سعی می کنه توی این مدت خیلی خیلی بیشتر بهت توجه و محبت کنه .هر چند می دونم من نمی تونم جای خالی بابایی رو برات پر کنم. اما می تونم کمک کنم که کمتر جای خالیش و احساس کنی.

دیشب برعکس همیشه که شبا زودتر از ساعت 1 و 2 نمی خوابی ساعت 11 خوابیدی.فکر کنم تو هم دلت گرفته بود. مامانی هم اوردت توی تخت خودشون که کنار مامان باشی توی این شبا تا بیشتر حواسش بهت باشه. الان مسئولیتم سنگین تر شده.  اما تا خود صبح همش این پهلو به اون پهلو می شدی. شاید به خاطر این که جات عوض شده بود نمی تونستی خوب بخوابی. شایدم صدای گریه من نمی ذاشت راحت بخوابی.

امیدوارم توی این مدت مامانی رو اذیت نکنی و بهونه گیری نکنی آخه مامانی خودش به اندازه کافی بی حال و حوصله هست. فقط دعا می کنم زودتر بگذره و بابایی برگرده خونه. جای خالیش خیلی احساس می شه. هنوز یک روز هم نشده و اندازه یه دنیا دلم براش تنگ شده.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

هانا
15 اسفند 90 13:33
آخههههههههههه . خاطره جون به سلامتی ایشالله به سلامتی برگردند و یه روز هم 3 نفری برید زیارت خانه خدا . جاشون خالی نباشه . می دونم خیلی سخته و امیدوارم این مدت خوب و راحت بگذره و بردیا کوچولو هم نبود باباییش رو کمتر حس کنه (البته فکر کنم محاله مگه اینکه واقعا وقت بذاری و اونجوری که بابابیش باهاش بازی می کرد تو هم باهاش بازی کنی)


مرسی هانا جون. ممنون. آره واقعا بابایی خیلی باهاش بازی میکنه. نمی دونم من حوصله داشته باشم یا نه؟! اما سعی می کنم.
فاطمه 67
15 اسفند 90 13:38
به سلامتی خاطره جونم........خدا قبول کنه
راستی شما چه سالی عقد کردین ؟ چه سالی عروسی ؟ و چه طوری آشنا شدین ؟ خیلی دوست دارم بدونم عزیزم
بردیارو بچلون


مرسی فاطمه جان. من و همسری از 4 تیر 81 با هم دوست بودیم و 4 تیر 88 عروسی کردیم.با هم همکار بودیم.
صوفی مامان رادمهر
15 اسفند 90 13:39
خاطره جونم انشاالله همسری به سلامتی برمی گردن.... الهییییییییییی پستتو که خوندم بغض کردم...خدا باباها و مامانا رو به نی نی ها ببخشه... بابای بردیا هم صحیح و سالم با یه عالمهههههه سوغاتی خوشجل برگرده پیشتون...
می دونم که چون همدیگه رو ندیدیم شاید با من راحت نباشی ولی به خدا من با همه تون راحتم و تو هم مثل یکی از خواهرامی چون بردیا رو جدی جدی خواهر زاده خودم می دونم...پس هر کاری داشتی روی من و همسرم حساب کن...


صوفی جون قربونت برم. به خدا من با تو هم مثل بقیه بچه ها راحتم. ممنون. باشه عزیزم هر کاری داشتم بهت می گم. فدات شم . رادمهر رو ببوس.
پگاه مامان آروین
15 اسفند 90 14:12
سلام.جاش خالی نباشه.اگه زنگ زد.بگو برام دعای ویژه کنه.چون نی نی هفته دیگه می یاد راستی جواب تلفنا رو بده کارت دارم.


مرسی. مگه زنگ زده بودی؟ چرا خونه رو نگرفتی؟ الان بهت می زنگم
بهار(مامان آرشا)
15 اسفند 90 15:16
سلام خاطره جون عزیزم جاشون خالی نباشه انشاالله به سلامتی برمیگردن و دوباره جمع سه نفرتون جمع میشه
راستی خاطره جون بردیا رو پیش خودت میخوابونی بد عادت نشه دیگه نره تو اتاق خودش؟؟؟
خیلی خیلی مواظب خودتون باشید اگر تو این مدت کمکی از من برمیاد بدون تعارف بهم بگو


مرسی بهار جون...یه دنیا ممنون. آره خودم هم نگران اینم نکنه توی این مدت عادت کنه...
سمیرا مامان آنیتا
15 اسفند 90 16:30
وای خدا ... خاطره تو که ناراحت باشی حال منم گرفته میشه ها ... عزیزم چشم به هم بذاری این دو هفته گذشته و بابایی به سلامتی برگشته پیشتون
مراقب خودت و بردیا جونم باش .. قرار بود تنها نمونی که ..


مرسی سمیرا جونم


sara
15 اسفند 90 18:01
جاشون خالی نباشه عزیزم ...زودی این 2 هفته میگذره ..چشم به هم بزنی برمیگردن به سلامتی .... چه عکس خوشگلی بردیا و بابایش ...
مامان تنها
15 اسفند 90 18:14
ايشالله به سلامتي برگردن با يه عالمه سوغاتي واسه برديا جيگر
شاپرک مامان مهدی
15 اسفند 90 18:47
جاش خالی نباشه ایشالله زود بر می گرده
روح انگیز مامان سیاوش
16 اسفند 90 0:13
سلام خاطره جان خوبی عزیزم؟
امروز خوندم که همسر محترمت به سفر خانه خدا مشرف شدند خوشا به سعادتشون ..خوشا به این تشرفشون ...و خوشا به این همه لطف خدای بزرگ که شامل حالشون شده....
میدونم عزیز دلم که دلتنگشی میدونم نبودشون تو خونه به وضوح دیده میشه اما این سفر به دعوت پروردگارمون بوده و بابایی باید میرفت پس به جای غم و غصه از همین امروز برنامه ای دقیق و حساب شده برا برگشتنشون بریز....منم مثل همه دوستای خوبم میگم خاطره جان اگه تو این مدت کاری از دست ما بر میاذ حتما بهمون بگو عزیز دلم دیگه نبینم خواهریم غصه بخوره ها شاد باش لااقل بابت بردیا ................


ممنون روح انگیز جون. همونطور که می گی این سفر دعوت پروردگار بوده و باید می رفته. مرسی بابت لطفت
خـــــــاله
16 اسفند 90 8:20
جاي خالي بابايي خالي نباشه ... ايشاا... به خير و خوشي و سلامتي بر ميگرده و اين دو هفته هم ميشه يكي از خاطره ها .. اميدوارم پسر خوبي باشي و حسابي دلتنگي هاي مامان و پر كني و مثل مرد خونه جاي بابا باشي.. براي هر سه تون آرزوي سلامتي و آرامش و پيروزي دارم..


متشکرم خاله جون
مامان ریحانا
16 اسفند 90 11:08
سلام خوش به سعادتشون ایشالا به سلامتی برگردن و کلی سوغاتی براتون بیآرن ایشالا این دو هفته هم مثه یه چشم برهم زدن براتون می گذره
محبوبه
16 اسفند 90 11:17
پسرگلم جاي باباي خالي نباشه اين دو هفته مرد خونه توي ياد نره بايد مرد خوبي باشيا از بابايي حتما ياد گرفتي كه چطوري خوب باشي اميدوارم هر سه هميشه شاد شاد شاد باشين راستي بابايي انشاا... باسلامتي كامل برميگرده و برات كلي سوغاتي مياره
مامان رهام
16 اسفند 90 11:23
سلام خاطره جون به سلامتي ان شاله فكر اينو بكن كه چقد سوغاتي براتون مياره.حالا جدا از شوخي واقعاً دوري از همسر خيلي خيلي سخته.خدا برهم حفظتون كنه
سمانه مامان کیمیا
16 اسفند 90 14:02
اخییییییییییییییییییی...چه سوزناک نوشتی ...ایشالا زودی برمیگرده ....غصه نخور البته خیلی سخته وقتی بعد اینهمه مدت تازه دور شدید ارزو میکنم همیشه در کنار هم شاد و خوشحال باشید
مامان احسان
16 اسفند 90 16:56
جای بابای سبز عزیزم غصه نخور زود میگذره این روزها من تو هر 3 ماه یکبار این دوریو تحمل می کنم عزیزم روزگارت پر لبخند
anita
16 اسفند 90 17:54
آخی عزیزم دلم غصه نخوریا این دو هفته زود میگذزه و بابا مهدی زود برمیگرده البته بردیا جان منظورم بیشتر به مامانت بود


مرسی زن دایی جونممممممممم
مامي گل
17 اسفند 90 13:20
چه عكس نازي جاشون خالي نباشه ايشا... به سلامتي برگرده و 2 هفته خييلي زود واستون بگذره
هدی مامان مبین
17 اسفند 90 16:48
خاطره جون جای همسری خالی نباشه
ایشالا سال بعد با بردیا جون و همسری سه تایی برید....
میدونم خیلی سخته...خونه ی بدون مرد....
سایه اش مستدام...زندگیتون شاد شاد


ممنون هدی عزیزم
مامان رانیا
17 اسفند 90 19:14
به سلامتی بابا بردیامی یاد کلی سوغاتی خوشگل می یاره
سمیه
23 اسفند 90 2:00
جاش خالی نباشه خاطره جون قسمت خودت ایشالا
سپید مامان علی
22 فروردین 91 17:28
غصه نخور گلم...زود بابایی برمیگرده