من 9 ماهه شدم
من سید بردیا کوچولوی مامانی و بابایی 9 ماهه شدم. وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هورااااااااااا حسابی دارم بزرگ می شم. حسابی آقا شدم. به قول بابایی حسابی خوردنی تر و خواستنی تر شدم
امروز هم رفتیم دکتر واسه ویزیت ماهانه و همه چی خیلی خوب بود. غیر از این که اونجا خیلی الاف شدیم. از ساعت 3 رفتیم تا همین الان که ساعت 9 شبه و رسیدیم خونه مامانی هم هر دفعه غر می زنه که دیگه من و پیش این دکتر نمی بره. ولی باز پشیمون می شه. آخه دکترم خیلی خوبه.
وزن ٥٠٠/٩ کیلوگرم ـ قد ٧٣ سانتی متر
اول از همه بگم که آقای دکتر از همه چی راضی بود.گفت همه چی می تونم بخورم به جز : پنیر ـ اسفناج ـ عسل ـ شیر پاستوربزه ـ سفیده تخم مرغ و پرتقال
خوب حالا بریم سراغ کارا و شیطونی هام:
الان نزدیکه یک ماهه که دارم چهار دست و پا می رم. که البته روزای اول سرعتم کند بود و فقط بعضی جاها میرفتم. اما الان سرعتم شدید زیاد شده و از همه جای خونه سر در میارم.
عاشق اینم که از زیر میز ناهار خوری رد شم که البته گاهی مسیر و گم می کنم و شروع می کنم به گریه کردن تا مامانی بیاد من و از زیر میز دربیاره.
هر جا که مامانی یا بابایی برن دنبالشون راه می افتم.
وقتی مامانی داره ظرف می شوره یا غذا درست می کنه می رم می شینم کنار پاش و محکم هی می کوبم روی پاهاش. به زور می خوام دمپایی روفرشی ها رو از پاش در بیارم تا باهاشون بازی کنم.
الان چند روزی هست که هر چی گیرم بیاد رو می گیرم تا بتونم بلند شم که البته بعضی وقتا هم لیز می خورم و می افتم.
عاشق بازی کردن با سی دی های رنگارنگ و کنترل تلویزیونم
جارو برقی و سشوار و که دیگه نگو. خیلی صداشون و دوست دارم. دنبال جارو برقی همه جا راه می افتم و وقتی مامانی خاموشش می کنه گریه می کنم تا باز برام روشنش کنه.
عاشق خوراکیهای خوشمزه ام. مخصوصا لیمو شیرین و بستنی و سوپ و فرنی و ... خلاصه همه چی . هر چی که خوردنی باشه من دوست دارم.
صبح ها که از خواب بیدار می شم یه کم حرف می زنم و سر و صدا می کنم. اما وقتی خبری نمی شه می فهمم که مامانی هنوز لالا داره . به خاطر همین خودم با عروسکایی که مامانی برام توی تختم گذاشته بازی می کنم و حرف می زنم تا مامانم از خواب بیدار شه.
عاشق بابایی هستم . آخه بابایی خیلی باهام بازی می کنه. باهام توپ بازی می کنه. من و می بره آب بازی . ناخن هام و برام می گیره. برام نانای می کنه . برام یه عالمه سی دی های کارتونی می خره و ...
مامانی هم دوست دارما.. اما خوب مامان کمتر وقت می کنه باهام بازی کنه. به جاش برام غذاهای خوشمزه درست می کنه . همش لباس هام و عوض می کنه و لباسهای تمیز تنم می کنه. زود زود برام لباس های خوشجل می خره. شب تا صبح همش بلند می شه و میاد توی اتاقم بهم سر می زنه و همش پتو رو می کشه روم... منم تا از اتاقم می ره بیرون زودی پتو رو پرت می کنم کنار آخه منم مثل باباییم شدید گرمائی هستم
راستی یادم رفت بگم وقتی بابایی داره نماز می خونه سریع خودم و می رسونم و می رم می شینم وسط سجاده اش
توی اسباب بازی هام هم توپ و بادکنک و بیشتر از همه چی دوست دارم
عاشق پاره کردن کاغذ و کتاب و مجله هستم و عاشق ریز ریز کردن دستمال کاغذی
شدیداً به آهنگ های شاد و تبلیغات تلویزیون علاقه مندم
اینم بگم که خودم می رم توی اتاق خواب مامان و بابا و ترازوی دیجیتالی رو میارم جلو و می شینم روش. آخه چند بار مامان و بابا من و نشوندن تا وزنم و بگیرن خوب منم یاد گرفتم دیگه خودم می رم خودم و وزن می کنم.
اینم بگم که همچنان دندون ندارم. اما آب دهنم خیلی خیلی میاد. هر وقت مامان برام پیش بند می بنده می کشمش و درش میارم. آخه اصلا از پیش بند خوشم نمیاد.
خیلی دوست دارم عکس ببینم. مخصوصا عکسای خودم و می بینم خیلی خوشم میاد از خودم
تازه توی آینه هم خودم و می بینم بازم خوشم میاد و همش می خندم . مامانی بهم می گه خودشیفته
این عکسا هم همش جدیده و دیشب مامان ازم گرفته ( البته شلوارم و چون می خواستم برم حمام در اورده بود)