بردیا اوف می شود.
جمعه شب داشتیم می رفتیم خونه دایی تازه از خونه اومده بودیم بیرون و اول راه بودیم که یه آدم مریض و بیمار یهو جلوی ما زد روی ترمز و بابایی هم مجبور شد سریع ترمز کنه که تصادف نکنیم. ولی چون با شدت ترمز کرد شما پیشونیت خورد به داشبورد .. الهی بمیرم که دردت گرفت و زدی زیر گریه.. بابایی هم سریع اومد کنار و من شما رو پیاده کردم یه کوچولو هوا بهت خورد اروم شدی. بعد با بابایی رفتید سوپرمارکت بابایی یه آب معدنی گرفت و وقتی برگشتید دیگه کلا ساکت شده بودی و از اشکای چند لحظه پیشت خبری نبود. اما من تا جلوی خونه دایی علی هم در حال گریه کردن بودم و هر چی بابایی باهام حرف می زد اروم نمی شدم و یه جورایی بابایی رو هم مقصر می دونستم که بی احتیاط رانندگی کرده و ... بعد که اومدیم خونه دایی دیدم که پیشونیت یه کوچولو قرمز شده که بعد از چندساعت خوب شد.. مامانی هم تا آخر شب همش منتظر بهونه بود که به بابایی گیر بده
خلاصه این قضیه باعث شد از دفعه آینده صندلی ماشینت و نصب کنیم.
این عکس هم تزئینیه و واسه 2 ماهگیته و هیچ ربطی به تصادف و صحنه جرم نداره.
فقط واسه تنوع گذاشتم