اولین شب توی اتاق خوابت
جیگر مامان تا ٣ ماهگی شبا توی اتاق مامانی و بابایی می خوابیدی..البته توی گهواره خودت بودی.اما خوب گهواره ات کنار تخت ما و پیش من بود... اما با همه سختی که برام داشت ٣ ماهت که تموم شد دیگه قرار شد شبا توی اتاق خودت بخوابی.. بابایی هم همش می گفت نه ..زوده.. اما هر چی دیرتر می شد هم واسه مامانی سخت تر می شد و هم واسه گل پسر اولین شبی که قرار بود توی اتاق خواب خودت بخوابی خاله عاطفه و عمو حسین خونه ما بودن.. ساعت ١٠ شب که شیرت و خوردی بردم گذاشتمت توی تخت... چراغ خواب هم برات روشن کردم و از اتاق اومدم بیرون... با خاله عاطفه هی می اومدیم یواشکی بهت سر می زدیم.حسابی تعجب کرده بودی... محیط برات تازگی داشت... همش این ور و اون ور و نگاه می ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
11:49
بردیا و یاس منگولا
این پسمل خوشجله که تو عکسه منم ، اون دخمل خوشجله که منو بگلش کرده هم دختر خاله امه ... اسمشم والا هنوز من درست نفهمیدم چیه؟ هر کس یه چیز صداش می کنه : یاسمن ، یاسی ، یاس منگولا من که گیج شدم!!!!! مامانم که همیشه یاس منگولا صداش می کنه مامانم می گه خیلی شیطونه... تازه همشم دست و پاهای من و می کشه... همشم من و می چلونه.. خیلی دخمل خوفیه. هر وقت پستونکم می افته زودی میره برام می شوره.. همشم هی میاد پتو رو روی من مرتب می کنه .منم با پاهام پتو رو پرت می کنم کنار...خیلی حال می ده .هههههههه این خرسه رو هم یاس منگولا داده به خود خودم ... خیلی دوستش دارم. انگدر خوشمزه اس اینجا هم اتا...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
11:47
بردیا صورتی
مامانی ایندفعه دیگه من تصمیم نداشتم دوباره دخترت کنم. برحسب تصادف تیپت این رنگی شد... منم دیدم خوشگل شدی گفتم بزار ازت عکس بندازم اما به نظر، خودتم از رنگ لباست خوشت اومده ها ... حیف که پستونک صورتی نداشتی !!!!!!!!!!!!!!!! ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
11:43
زن از دیدگاه دکتر شریعتی
این مطلب و توی وبلاگ یکی از دوستان خوندم و خیلی خوشم اومد. دوست داشتم اینجا برات بزارم به امید این که تو وقتی بزرگ شدی مثل خیلی از این مردا نباشی زن عشق می كارد و كینه درو می كند ... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر. می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی! برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ... در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی! او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی ... او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ... ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
9:00
بردیا در حمام
دیشب با بابایی رفته بودی حمام. اما چون خیلی خوابت میومد حسابی توی قیافه بودی و بداخلاق ... از حمام هم که اومدی تا لباست و تنت کردم و گذاشتمت توی تختت از شدت خواب از هوش رفتی اینم عکست توی حمام جونم... عشق منی ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
14:44
دومین مسافرت ( دیلمان،انزلی،ماسوله و ...)
این دومین سفری بود که با ما همراه بودی عزیزم... 3 ماه و 20 روزگیت بود که دوباره با خاله عاطفه و عمو حسین رفتیم شمال طبق معمول حسابی آقا بودی و ساکت و آروم.. اصلا اذیت نکردی. فقط این خاله عاطفه حسابی بغلیت کرد تو این چند روز... اینم چند تا از عکسای سفر : دیلمان ـ هوا خیلی سرد بود توی ماشین کنار خاله عاطفه ساعت 7 صبح آبشار لونک در مسیر دیلمان ـ سیاهکل بردیا و بابایی و مامانی بردیا کنار دریا اینجا هم از خوردن دستات غافل نبودی اینجا لالا کرده بودی بردیا و عمو حسین بردیا گل پسر بردیا و مامانی و بابایی بردیا و با...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
12:54
بدون عنوان
اولین مسافرت ( رشت و انزلی )
اولین مسافرت و وقتی شما یک ماه و 10 روزه بودی رفتیم شمال.. توی خرداد ماه ... با خاله عاطفه ، عمو حسین ، یاسمن و مامان محبوبه خدا رو شکر که پسر خوبی بودی و مامان و بابا رو اذیت نکردی. اشتهاتم خوب شده بود. خوب می خوردی و خوب لالا می کردی اینم چندتا از عکسات : توی بغل بابایی تو بغل مامان محبوبه لب ساحل در حال شیر خوردن اینجا هم داری افتاب می گیری و حال می کنی تو بغل مامانی در آغوش بابایی توی مرداب انزلی اینم عمو حسین و یاس منگولا ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
16:47