اولین شب توی اتاق خوابت
جیگر مامان تا ٣ ماهگی شبا توی اتاق مامانی و بابایی می خوابیدی..البته توی گهواره خودت بودی.اما خوب گهواره ات کنار تخت ما و پیش من بود... اما با همه سختی که برام داشت ٣ ماهت که تموم شد دیگه قرار شد شبا توی اتاق خودت بخوابی.. بابایی هم همش می گفت نه ..زوده.. اما هر چی دیرتر می شد هم واسه مامانی سخت تر می شد و هم واسه گل پسر
اولین شبی که قرار بود توی اتاق خواب خودت بخوابی خاله عاطفه و عمو حسین خونه ما بودن.. ساعت ١٠ شب که شیرت و خوردی بردم گذاشتمت توی تخت... چراغ خواب هم برات روشن کردم و از اتاق اومدم بیرون...
با خاله عاطفه هی می اومدیم یواشکی بهت سر می زدیم.حسابی تعجب کرده بودی... محیط برات تازگی داشت... همش این ور و اون ور و نگاه می کردی... مخصوصا استیکرهای روی کمدت و عروسکای بالای تختت... خوشت اومده بود و حالا حالا ها قصد خواب نداشتی انگار...
خاله اینا رفتند و شما همچنان بیدار بودی و اطراف و زیر نظر داشتی ... ساعت از ١٢ شب گذشته بود که خوابت برد.ولی خوب و راحت خوابیدی
مامانی و بابایی هم تا صبح همش می اومدن بهت سر می زدن... آخه مامانی، شما منتظری کسی دور و اطرافت نباشه تا پتو رو از روت پرت کنی کنار
دیگه از اون شب بین ساعت ١٠ و ١١ بعد از خوردن شیرت می زاریمت توی تخت خوابت و خودت لالا می کنی پسرم
خلاصه این که، کار مامانی سخت تر شده .... اما می ارزه.