پسر برنزه
این عکسا مال بعد از مسافرت شماله فدات شم که با وجود ضد افتاب هم باز پوست قشنگت سوخته ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
14:46
بدون عنوان
بلند کردن گردن
پسر گل مامان امروز 3 ماه و نیم داری و برای اولین بار وقتی دمرت کردم تونستی گردنت و کاملا بالا بگیری... خودتم یه عالمه ذوق کردی و خوشحالی ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
13:37
دستای خوشمزه خودم !!!
ای خدا... بعضی وقتا از دست این مامانی و بابایی دلم می خواد سر بزارم به بیابون... از الان همش به من گیر می دن... تا دستام و می کنم توی دهنم زود میان و دستام و در میارن... اصلا نمی زارن دستام و بخورم... آخه یکی نیست بگه باباجون دستای خودمه! اختیارشو و دارم! دلم می خواد بخورش! مگه دستای شماهارو دارم می خورم؟! اصلا دلم می خواد دستام و تا ته بکنم توی حلقم! حالا گاهی باعث می شه عق بزنم و یه کم شیر بالا بیارم هم اکشالی نداره که... فوقش می خوان لباسام و عوض کنن دیگه این مامانی که تا دستم می ره سمت دهنم چپ چپ نگاه می کنه و می گه: بردیا ؟!!!!! ولی منم بیشتر مواقع محلش نمی زارم و کار خودم و می کنم ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
12:03
بدون عنوان
صبح بخیر کوچولو
این عکسا واسه امروز صبحه...مامانی ساعت 30/8 بیدار شد و اومد دید به به گل پسر بیدار شده و صداشم در نمیاد. فدات شم که انقدر آروم و ساکتی ... جیگر مامان توضیح : این لباس توسط خاله عاطفه خریداری شده است. ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
10:35