سومین مسافرت ( همدان )
پسر گلم این سومین مسافرتیه که با ما همراه بودی و چقدر مسافرت رفتن با وجود نازنین تو بیشتر خوش می گذره... مثل همیشه آقا بودی و اصلا مامانی و بابایی رو اذیت نکردی. اما بازم مثل دفعه پیش هم اشتهات خیلی کم شده بود و هم خوابت... چشمات از شدت بی خوابی قرمز می شد اما چون دورت شلوغ بود تا آخرین لحظه خودت و به زور بیدار نگه می داشتی... دوست داشتی بین جمع باشی و شیطونی کنی... هوای همدان هم بد نبود. روزا مثل تهران بود اما شبا خنک می شد حسابی توی راه رفت به همدان بین راه نگه داشته بودیم که صبحانه بخوریم و هوا سرد بود و باد می اومد خیلی وقتی رسیدیم و شما از خستگی بی هوش شدی ...
نویسنده :
خاطره مامان بردیا
20:17