سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

تنبل خان

پسر مامان امروز 3 ماه و 10 روزته اما هنوز وقتی دمرت می کنم گردنت و بلند نمی کنی مامانی... تازه غلت هم نمی زنی هنوز.. گاهی حوصله داشته باشی به پهلو می شی فقط.. وقتی دمرت می کنم شروع میکنی به خوردن ملافه یا روتختی... وقتی هم از خوردن سیر شدی همونطوی می خوابی کلک.... ...
10 مرداد 1390

خوردن دستای کوچولوت

مامانی عاشق خوردن دستاتی... منتظری پستونکت بی افته تا زود دستات و بکنی تو دهنت.. انقدر که دستات و با اشتها می خوری شیر و نمی خوری عزیزم گاهی چنان ملچ و ملوچی راه می ندازی که من و بابایی خنده مون می گیره...  از بس دستات تو دهنته همیشه هم خیسه ...
10 مرداد 1390

کتاب شعر

مامانی دیروز برات کتاب شعر خوندم.. یعنی در واقع داشتم واسه خودم می خوندم.. چون اصلا توجهی نمی کردی... 2 تا دستای کوچولوت و تا ته کرده بودی تو حلقت و همش این ور و اون ور و نگاه می کردی.. هرچی هم کتاب و می گرفتم جلوت تا عکساش و ببینی اصلا محل نمی ذاشتی...تازه آخراش هم دیگه شروع کردی به نق زدن... فکر کنم از کتاب خوندن خوشت نیومد... حالا باز چند روز دیگه امتحان می کنم... شاید نظرت عوض بشه عزیز مامان ...
10 مرداد 1390

خنده های دوست داشتنی

از همون اول که به دنیا اومدی همش لبخند می زدی... اما خوب ماه اول خنده هات یه جورایی غیرارادی بود. از ماه دوم دیگه خنده هات با اختیار خودت بود... خنده هایی که دل مامانی و بابایی رو حسابی برده..همیشه خنده هات بدون صدا بود تا 3 ماهگی اما روز 27/4/90 اولین باری بود که با صدای بلند خندیدی و مامانی و دیوونه کردی ...
10 مرداد 1390

شناسنامه

پسر گلم،  31/1/90 به دنیا اومدی ولی تا تاریخ 31/2/90 شناسنامه نداشتی.. چون شناسنامه و کارت ملی مامانی گم شده بود ( البته بابا مهدی گم کرده بود، مامان سابقه نداشته چیزی و گم کنه) بدون شناسنامه من هم واسه شما شناسنامه صادر نمیکردند و تا شناسنامه جدید من آماده شد یه کم طول کشید. به خاطر همین یه مدت من و تو هویت نداشتیم عزیزم.ههههههههههههه اینم شناسنامه ات:   ...
10 مرداد 1390