سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

جشن تولد 3 سالگی ـ تزئینات

تم جشن تولد امسال پنگوئن بود با ترکیب رنگ زرد و مشکی و سفید  کارت دعوت  ورودی در خونه  تزئینات خوردنی ها  شام  سالاد اولویه ـ سالاد ماکارونی ـ سالادتوپی ـ بورانی  کشک بادمجان ـ کوکو سبزی ـ پاستا ـ خوراک سوسیس   گیفت عروسک پولیشی ـ شیشه اسمارتیس ـ بیسکوئیت پنگوئن ـ ساک دستی تم همراه با کارت تشکر کیک که توش شکلاتی بود و خیلی خوشمزه   ادامه دارد ... ...
31 فروردين 1393
14626 0 22 ادامه مطلب

سیزده بدر 93

امسال سیزده بدر رفتیم پارک نزدیک خونه خاله که هم به نسبت خلوت تر از جاهای دیگه بود و هم نزدیک. عکساش هم با توضیحات در ادامه مطلبه  توی ماشین داریم می ریم دم خونه خاله اینا مامانم با دیدن این عکس کلی کیف می کنه چون قد کشیدن من کاملا مشخصه مامانم و ماهان جون دم خونه خاله خاله جونم و ماهان جونم که کلی شیطونی کرد وقتی بابایی و عمو حسین داشتن چادر و وصل می کردن انقدر شیطونی کردم که وصل یه چادر کلی طول کشید. هی میرفتم توش و نمی ذاشتم وصل بشه پسر خاله ام هم مثل خودم عاشق دستماله آخ که هلاک ماشین بازی و این چیزام و ول کن ماشین عمو حسین نبودم بازم این دو تا چشم منو دور دیدن و عکس گرفت...
21 فروردين 1393

مسافرت نوروزی ـ نوشهر چالوس

امسال هم مثل هر سال روز اول عید عازم مسافرت شدیم و مثل پارسال شمال انتخاب شد اما این بار رفتیم سمت نوشهر و چالوس... عکسا رو توی  ادامه مطلب می زاریم چون زیاده    جمعه اولین روز سال 93 ساعت 9 صبح راه افتادیم و منم توی ماشین شیطونی کردم ، بازی کردم ، خوردم و خوابیدم توی ویلا در حال خواندن نماز  کنار ساحل و هوای خیلی خیلی خنک خواب نیمروزی و بیهوش شدن از شدت خستگی  دختر داییم ( هلیا )  خواب شبانه همراه با هاپو جان  به هر بهانه ای دنبال این بودم برم دستشویی و خودم و خیس کنم و مامان و کفری کنم&...
14 فروردين 1393

نوروز 93 (1)

پروردگارا... تنی سالم .... خواب های شیرین... روزهای قشنگ... نصیب 35 ماهه کوچکم کن...    عزیزم امسال سومین سالی بود که تو در کنارمون بودی و با حضور تو نوروز برام پرهیجان تر و خواستنی تر بود. هر چند خیلی حالت رو به راه نبود. عقونت چشم، سرماخوردگی ، آبریزش بینی، سرفه و عطسه و ... اما با این جال هر وقت ازت می پرسم خوبی؟ مظلومانه می گی : آیه ( آره )    بماند که سر چیدن میز 7 سین کلی شیطونی کردی. یا گیر می دادی به سیب یا این که سکه ها رو می خواستی باهاشون بازی کنی. شمعا هم که اصلا نمی ذاشتی روشن باشن. تند تند فوت می کردی. ماهی رو می خواستی و ...    « عیدت مبارک پسرم &...
6 فروردين 1393

لحظه های پُر از تو ...

ادامه ای از کارا و حرف زدنات و ماجراهایی که باهات داریم     ــ داشتی خونه رو به هم می ریختی و من همینطور که داشتم ظرف می شستم و حواسم هم بهت بود از این که داری بهم می ریزی عصبانی هم شده بودم و هی نمی خواستم دعوات کنم اما زیر لب بلند نچ نچ می کردم. یهو نگام کردی و با عصبانیت گفتی: اه مامان چیه؟!!!    ــ روزای 5 شنبه یا روزایی که مامان خونه باشه ظهرها پیش من و روی تخت ما می خوابی و اگه روم بهت نباشه می زنی پشتم و می گی مامان برگرد!!! یا وقتی چشمام بسته باشه و کاری داشته باشی می گی : مامان نیدا تن ( نگاه کن )    ــ می ری سر یخچال و دنتی و که می خوای انتخاب می کنی و می گی : دنت سفی...
22 اسفند 1392

باغچه رستوران و سرزمین عجایب

  روز 30 بهمن ماه بنده ساعت 7 بعد از ظهر آرایشگاه کوکی وقت داشتم برای اصلاح موهام. این دومین باری بود که باید می رفتم آرایشگاه. اینطوری شد که مامان و بابا تصمیم گرفتند قبلش برای هواخوری و صرف ناهار بریم بیرون و از اونجایی که مامان شکموی من هوس دیزی کرده بود رفتیم سمت کن همون باغچه رستورانی که  همیشه می ریم که البته من نمی دونم بین این همه باغچه رستورانی که اونجا هست چرا مامان و بابا جایی رو انتخاب کردن که هزار و شونصد تا پله داره؟!!!  هوا خوب بود و بنده تا می تونستم شیطونی کردم و آتیش سوزوندم. ول کن عینک آفتابی مامانم هم که نیستم  بماند که من اصلا لب به غذا نزدم و هر چی مامان و بابا خودشون و کش...
22 اسفند 1392