سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

بابلسرـ اسفند 93

اواخر اسفند بود که همراه با خانواده دایی و خاله جونم تصمیم گرفتیم دو سه روزه بریم شمال و خوش بگذرونیم... هوا عالی بود و قبل از سال جدید حسابی خستگی درکردیم... بقیه عکسا توی ادامه مطلب  توی مسیر تهران به سمت بابلسر من و هلیا باطری هامون تموم شده اینجا  منتظر غذا هستیم و من و ماهان با نی ها سرگرم کردیم خودمونو  شب در حال لالا  هلیا علاقه به بازی با قابلمه و ظرف و ظروف داره. منم که کلا پایه شیطونی هستم همیشه  مامانی عاشق این عکس دوتایی پدر و پسریه...  اینم عکس سلفی من و دایی ج...
14 فروردين 1394

برف بازی ـ آبعلی ـ دی ماه 93

یه روز جمعه با برنامه ریزی های قبلی با خانواده خاله جون و  دایی جونم راهی آبعلی و برف بازی شدیم. خیلی کیف داد .من که هم یخ زده بودم و هم از برف دل نمی کندم. بریم ادامه مطلب  من و دایی علی  همراه با یاسمن  من و زن دایی من و مامان و بابام ماهان همراه با خاله عاطفه و مامانم  خاله عاطفه زحمت کشیده بود و یه آش خوش مزه درست کرده بود. عمو حسین و بابا و دایی در حال خوردن آش  و چند تا دیگه از عکسا ... ...
1 اسفند 1393

روزجهانی کودک ـ کاخ سعد آباد

این عکسا واسه چند ماه پیش و روز جهانی کودکه که مامان درگیر درس و دانشگاه بود و بابا گرفتار کار. به همین خاطر مامان محبوبه و بابا جمشید مهربون اومدن دنبالم و من و با خودشون بردن کاخ سعد آباد علت تأخیر در گذاشتن عکسا هم این بود که هم مامان سرش شلوغ بود و هم این عکسا توی دوربین بابا جمشید بود. بقیه عکسا رو توی ادامه مطلب ببینید لطفا  ...
17 بهمن 1393

عاشقانه های مامان و بردیا

ا ز اونجایی که بردیا یه کم دیرتر از همسن و سالاش شروع کرد به صحبت کردن الان به خاطر مدل حرف زدن و البته نازی که خودش قاطی صداش می کنه کلی از همه دل می بره و توی هر جمعی مخصوصا مهد کودک همه رو سمت خودش می کشه و همیشه مرکزه توجهه ،همه از هم صحبت شدن باهاش لذت می برن. منم که بیشتر از همه باهاش کیف می کنم و روزی نیست که با کاراش و حرفاش من و دیوونه تر از قبل نکنه    ـ داشتم ظرف می شستم که یهو اومد از پشت پاهای من و بغل کرد و گفت : خاطره جونم دلم برات تنگ شده  ـ روی مبل نشسته بودم و سرگرم گوشیم بودم که اومد محکم کوبید روی پام و گفت: چطوری خاطره جونم ؟!!!!  ـ بغلش می کنم و می گم پسرمممممم. ...
17 بهمن 1393

نمایش موزیکال خاله سوسکه

از اونجایی که بردیا شدیداً به فیلم و تئاتر علاقه داره اونم از نوع موزیکالش، منم به محض اطلاع از برنامه های تئاتر خوب سریع سه تا بلیط رزرو کردم و اینطوری شد که پنجشنبه عصر 1393/10/11 من و پسر با همراهی آقای پدر راهی تئاتر هنر شدیم برای دیدن نمایش موزیکال خاله سوسکه... شاد و موزیکال و البته خنده دار  هنگام نمایش اجازه عکس برداری و فیلمبردای نداریم اما عکسای بردیا توی ادامه مطلبه  ...
14 دی 1393

دیدار بردیا و دوستان

دیدار ما با دوستامون مال آخرای شهریوره اما متاسفانه من زودتر موفق به گذاشتن عکسا نشده بودم. چون عکسا خیلی زیاد بود و انتخاب از بینشون  واقعا سخت و وقت گیر بود. توی اکثر عکسا هم مامانا حضور داشتند و باید عکسا ویرایش می شد تا مناسب وبلاگ باشه قرار دسته جمعی فسقلی ها این بار منزل دوست خوبم فهمیه جون  و حدیث خوشگلم بود و کل  خونه توسط بچه ها ترکیده شد    در راه رفت خوابید تا رسیدیم جلوی منزل حدیث جونی   بریم ادامه مطلب  حدیث خانم میزبان کوچولوی خوشگل  بردیا خان تلما ـ دیباسادات ـ طاها  اون پشتی هم کیمیا  طاها کلوچ...
14 دی 1393

شیرین زبونی (5)

و اما ادامه شیرین زبونی های بردیا : ــ انقدر بهت گفتم فدات شم یاد گرفتی و وقتایی که می خوای خودت و برام لوس کنی میگی : فدام شی  ــ وقتایی که بابایی تند رانندگی می کنه می گی بابا جونم تفادص ( تصادف ) نکنی  ــ یه روز صبح که داشتیم با کالسکه می اومدیم یه جا رفتیم تو یه چاله که گفتی : خاطره جون بردیا نیفته !!! ــ تازگیا اول همه چی یه لدفن ( لطفا) اضافه می کنی. خاطره جون لدفن پلو بده. خاطره جون لدفن آب بده ــ وقتایی که احساس کنی خیلی کار دارم. می گی خاطره جون ببخشید می شه بیای. یا می گی خاطره یه لحظه بیا و روی یه لحظه تاکید می کنی ــ هر بار بهت می گم بردیا دوستت دارم همیشه می گی منم دوستت دارم. چند روز...
15 آذر 1393