شیرین زبونی (1)
تازگیا توی حرف زدن خیلی خیلی پیشرفت کردی. اما هنوز گاهی می زنی تو خط زبان مریخی و فارسیت هم که دیگه آخر لهجه اس کتابی صحبت می کنی و من و بابا گاهی می میریم از خنده
ــ وقتی صدات می کنم : بردیا ، می گی : بله خاطره
ــ وقتی می گم : بردیا بیا ، می گی : آمدم!!!
ــ تا صدایی بیاد و خبری باشه سریع می یای و می گی : چه شد؟!
ــ چند روز پیش صبح که داشتیم می رفتیم مهدکودک توی خیابون تصادف شده بود که یهو گفتی : مامان ماشینه شیتسته ؟! ( شکسته)
ــ صبح ها که بابا میاد از خواب بیدارت کنه ، می گی : اه مهدی نتن ( نکن ) یا می گی : بیخوابیم ( بخوابیم )
ــ اگه عصبانیم کنی و سرت داد بزنم می گی: مامان دعوایم نتن ( نکن)
ــ وقتایی که بهت می گم کاری و انجام نده یا شیطونی نکن ، می گی : ای خدا خدا خدا!!!!
ــ اومده بودی سراغم و هی می گفتی: انگشت بده و منم اصلا متوجه نمی شدم . تا آخرش اومدی انگشتر های منو نشون دادی و گفتی : از اینا
ــ چند روز پیشا گیر داده بودی شال گردن. هر چی می گفتم الان وقت شال گردن نیست که . خلاصه ول کن نبودی تا آخرش اومدی گردنبند من و نشون دادی گفتی : شال گردن بده تازه فهمیدم منظورت گردن بنده
ــ وقتایی که چیزی رو می خوای و بهت می دم ، می گی : آهان. آفرین...
ــ وقتایی که کار بد می کنی و می فهمی که عصبانی شدم سریع می گی : خاطره جون بی اخشید ( ببخشید )
ــ توی حمام وقتی می خوای بگی شیر آب و ببند، می گی : خاموش تن ( کن )
ــ یه شب بعد از این که یه بشقاب پر پلو و خورشت خوردی. بعدش اومدی گفتی : تخم مرغ !!!!! گفتم تخم مرغ می خوای چیکار؟ گفتی : بخوریم !!!
ــ یه مدتی بود که فقط به خودت می گفتی : آقا بردیا
ــ رگ خواب من و خوب می دونی و تو شرایط معمولی مامان، ولی وقتایی که بدونی مامان کارت و راه نمی ندازه با یه خاطره جون گفتن کارت و پیش می بری .
ــ یه بار صدام کردی : مامان آقا بردیا!!! منم گفتم بردیا به من بگو خاطره. خیلی خونسرد گفتی : خاطره مامان آقا بردیا
ــ عادت به خوردن آب میوه داری. همیشه دستور می دی : آب سیب، آب آناناس ، آب هیو ( هلو ) و ... یه بار بهم گفتی : آب !!! و چون برام عجیب بود چند بار پرسیدم آب یا آب میوه؟ یهو عصبانی شدی و گفتی : آب خالی بده
ــ گاهی بابایی رو مهدی صدا می کنی و برعکس من که دوست دارم با اسم صدام کنی بابایی دوست نداره
و این شیرین زبونی ها ادامه دارد...