سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

دیدار با دوستان

1391/8/1 18:19
1,424 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش ( جمعه 28 مهر 91 ساعت 3.30 ) من و مامانم با دوستامون توی پارک لاله قرار داشتیم....بغل

اینجا من و مامانی چند دقیقه زودتر رسیده بودیم و هنوز کسی نیومده بود. منم حسابی آقا بودم

اما کم کم که همه رسیدن و رفتیم توی پارک و مامانی من و از توی کالسکه گذاشت زمین دیگه حسابی من و مامانی با هم دعوامون شد. من همش دوست داشتم راه برم و از در پارک برم بیرون. مامانی هم هی می اومد دنبالم و بغلم می کرد ... عصبانیخیلی اعصاب من و خورد کرده بود این مامانم. عصبانیمنم تا می تونستم لگد می زدم و جیغ می زدم و اشک می ریختم و خلاصه هر کاری که فکرش و بکنید کردم که من و بزاره زمین تا هر جا دلم می خواد برم...شیطان دیگه مامان گریه اش  گرفته بود. گریهاز این لحظات عکسی موجود نمی باشد...نیشخند

بعد دیگه دیدم همه نی نی ها ساکت و آروم بغل ماماناشون هستند و فقط من دارم از این کارا می کنم و داره دیگه آبروی مامانم می ره کوتاه اومدم. چشمکالبته هنوز از دستش عصبانی بودما. اما گفتم حالا بزار جلوی بقیه بیشتر از این بدقلقی نکنم مژه

 

البته این قرار یه کم متفاوت تر از قرار های قبلی بود. آخه همه ما نی نی ها بزرگ تر شده بودیم و یه جا بند نمی شدیم. هر کدوم دنبال کار خودمون بودیم. واسه همین مامانامون زیاد فرصت نشد با همدیگه باشن ... اینم عکس پراکنده مامانا و نی نی ها نیشخند

تازه هوا هم سرد شده بود و ما نی نی ها همه سردمون شده بود و آب از مماخمون راه افتاده بود. این بود که این قرار زودتر به پایان رسید و مامانا به این نتیجه رسیدن که به خاطر بزرگ شدن ما و سرد شدن هوا و راحتی خودشون دفعه دیگه توی خونه همدیگه رو ببینیم خجالت

راستی مامانم مثل دفعه های قبل نتونست خوب عکس بگیره آخه همش دنبال من بود ولی چند تا عکس دیگه رو که گرفته می زارم براتون

این دوستم ایلیاس که تا دید مامانی می خواد ازش عکس بگیره ژست گرفت و شروع کرد به خندیدن ماچ

اینم دوستم امیر علی ماچ

نیما و ایلیا در حال بازی با کالسکه نیما ماچ

اینم کیمیا که لیوان آب خوریش و توی کالسکه من جا گذاشت و من حسابی از رنگ صورتیش خوشم اومده و فکر نکنم دیگه بهش پس بدم نیشخند( از بس این دخترا حواس پرتن دیگه. همش هواسشون به قرتی بازیشونه) متفکر

علی کوچولو و حدیث کوچولو ماچ

من توی کالسکه ی نیما و دوستام هم دور و برم از خود راضی

بازم من در حال خوردن رنگارنگ خوشمزه

دیگه مامانم عکسای خوب نداشت. از بعضی از دوستام فرصت نشد که عکس بگیره زبان

یه سری دیگه از عکسا رو می تونید توی وبلاگ دوستم علی جون ببینید که خاله سپیده گرفته

( برای دیدن عکسا روی لینک زیر کلیک کنید) 

http://alijooni.niniweblog.com/post124.php

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

نیلوفر
1 آبان 91 19:28
سلام
الهی دورت بگردم که انقد بزرگ شدی و میخوای استقلال داشته باشی تا دیگه مامانی جون بغلت نکنه،بردیا جونی چقده شما خوش تیپی عسلم،من که هلاکتم،تو این فصل سرما خیلی مراقب خودت باشیا نفس
همیشه سلامت و شاد باشی
بوسسس



مرسي خاله نيلو
نفس
2 آبان 91 6:48
س.من اولین بارم هست که تو این وب نظر میذارم.خواستم بگم هر روز واسه بردیا جون اسپند دود کنین خداییش خیلی خوشگل و بانمک هست از عوض من هم ببوسش و ازاون لپ های خوشگلش یه نیشگون آروم بگیرن که درد نکنه گنا داره.


ممنون نفس جان
الهه
2 آبان 91 7:46
واي چه پسر خوش تيپي با اون خنده نازت .
بووووووووووووووووووووووووووووووووووس


mer30
فاطمه 67
2 آبان 91 9:48
قربونت برم بردیا که اینقدر تمیز و شیکی ...عسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسلللللللللللللللللللللللل
مامان رهام
2 آبان 91 10:56
سلااااااااااااااااااام فدات شم که اینقد جیگری. واقعاً تو این سنشون بیرون رفتن باهاشون سخته یه جا بند نیستن که.......اون عکسی که مامان پراکنده بودن خیلی با حال بود کلی خندیدم دیدنی بود اونجا
خاله عاطفه
2 آبان 91 11:28
هر چي بزرگتر ميشي مردونه تر ميشي چقدر لذت داره ديدن اين همه تغييرات در تو ... چقدر شيريني و چقدر خوردني اگه يه روز يواشكي خوردمت تموم شدي به من ربطي نداره ديوونه وار دوست دارم عزيز خاله
ساقی
2 آبان 91 14:34
سلام خاطره جان اول از همه برای بردیای نازنین حتما اسپند دود کن

من همیشه به وبلاگ پسر نازنین و دوست داشتنی شما سر میزنم , واقعا آفرین به شما که اینقدر با سلیقه هستید

پسر من هم اردیبهشت 90 به دنیا اومده اسمش هم بردیاست

واقعا سلیقه شما رو تحسین میکنم , ببخشید شما از کجا این لباسهای خوشگل و ست رو برای بردیای عزیز میخرید .ممنون میشم اگر آدرس بدید

من معمولا از ولیعصر بالاتر از نی نی سالن دنیای کودک خرید میکنم . باز هم مرسی عزیزم .



سلام عزيزم.ممنونم. لطف داري. من اكثر لباس هاي برديا رو از خارج از كشور دوستان برام مي خرن و مي فرستند. يا از بهار و سنايي خريد مي كنم. قابلي هم نداره. بردياي گلت رو ببوس.
روح انگیز مامان سیاوش
2 آبان 91 14:58
سلام خاطره خانم
ببخشید من مامان امیر رضا هستم پسرتون هزار ماشالله خیلی توپوله میشه ازتون خواهش کنم بهم بگید برا صبحانه های پسرتون چی ها بهش میدین و برای تنقلات و میان وعده چیها بهش میدین
تو رو خدا بهم جواب بدین آخه پسر من خیلی لاغره
دستتون درد نکنه...


سلام عزیزم. بردیا که تپلی نیست؟!!! اما با این حال صبحانه ها توی مهد کودک فقط سرلاک می خوره . در طعم های مختلف. گندم و برنج و عسل و خرما و ... ناهار و شام که غذای خانواده می خوره. میان وعده هم میوه و پوم پوت و دنت و ... روزی یه دونه موز و حتما می خوره. ماست پر چرب می خوره.
سپید ماما علی
2 آبان 91 17:02
خاطره جون عکسات که قشنگ شدند
عکس پراکنده مامانها و نینیها خیلی با حال بود...مرسی
من فدای تک تک این وروجکهاااااااااا که دیگه باهاشون نمیشه رفت پارک



مرسی سپید جونم
سمانه مامان کیمیا
2 آبان 91 21:47
مرسی خاطره جون.....قربون بردیا برم که استقلال طلب شده شیشه هم قابلت رو نداره عزیزمممممال بردیااااااااااا جونممممممممم
پری شب
3 آبان 91 8:51
بردیا جونم دیگه واسه ی خودش مردی شده همه گی بگین ماشاالله
صوفی مامان رادمهر
3 آبان 91 8:57
خیلی عکسا باحال شدن... اون پراکنده مثل قلشکر شکست خورده می مونه... هر کدوم داریم دنبال سر یکی می دویم...جااااااان
دخترک
3 آبان 91 14:49
سلام بازم جای من خالی بوده میگما اون کفش و جورابش مشکل اخلاقی نداره؟ آخه من دلم خواست گازش بگیرم از بس خوکشله اون لیوان آب خوریم جانمونده که... اگربامن نبودش هیچ میلی...چرا لیوان خودش راجاگذاشت توکالسکه من کیمیا؟
مامان رانیا
3 آبان 91 21:57
عکسات قشنگ بود
بابابزرگ آرتين
7 آبان 91 16:16
سيد كيميارا داشته باش كيمياست ها خداخفظش كند انشاالله ازماگفتن
arsam
7 آبان 91 22:21
عجب پسری گل پسری!!!!منم یه گل پسر تو راه دارم بـــــــــــــــوس بـــــــــــــــــوس بــــــــــــــــوس