سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

نظرات (27)

سمانه مامان کیمیا
29 تیر 91 15:40
وای بلاااااااااا این کارا چیه...رفته رو ریسیور؟!!
وای من عمرا بزارم کیمیا ازا این کار بکنه تازه باباش میگه تو اجازه هر کاری بهش دادی لوس شده
خیلی باحال خوابیده فکر کنم اخر عاقبت کیمیا هم مثل من بشهامیر هم خیلی سریع و راحت میخوابه حرص منو در میاره اخه دارم باهاش حرف میزنم میبنیم خوابه من یه 10 دقیقه واسه خودم حرف زدم میبینم خوابه بهش میگم تا کجاش رو فهمیدی میگه فلا جا میبینم همون جمله اول خوابش برده
قربونش برم که اینهمه ارامش داره...
موهاش هم بلند شده باحال شده ها


ههههههههه سمانه به خدا حریفش نمی شم. ریسیور و دی وی دی جزو اسباب بازی هاش محسوب می شه. دیگه اینا رو نمی شه جمع کرد آخه...
ترکان
29 تیر 91 15:58
وااااااااااااااای بخورمت من شیطونک کوچولوی خوش اخلاق
نیلوفر
29 تیر 91 18:03
سلام واییییییی خدای من،آخه این پسر خوشگله رو نگاه کنید،ماشالا،هزار ماشالا، الهی فداش بشم من، ووروووجک خان آخه چرا با این کارات انقد دلبری میکنی،میخورمممممتتتتتتاااااااااااااا.
مامان رانیا
29 تیر 91 21:18
توی یه هفته ماشاله بزرگ شده اونجا کخ خوابیده خیلی باحاله
دخترک
29 تیر 91 23:12
سلااااام
اجازه؟
اون لباس آبی که تن بردیاست و اون خوابیدنش رو مبل رو من قلبم ضعیفه میبینم نمیتونم دلم نخوادشششششششش
عاشق معصومانه خوابیدنشم.
الهی که فداش بشم.
راستی پرستار چی شد؟
من انقد واسه مامانم از بردیا گفتم.
خودمم دوس ندارم شاغل بشم.
مگه اینکه درآینده مجبوربشم.
حیفه لحظات با بردیا بودن نیس که هدر بره؟
ای جونم.ح
عاشقتم پسر ناناز


مرسی عزیزم. والا فعلا که از مهد خوشش اومده. منم ناراضی نیستم. تا ببینیم چی می شه
پگاه مامان آرتین
30 تیر 91 2:01
سلام.بخورم این پسرگلی رو.چه خواب راحتی کاش می شد منم مثل تو بی دغدقه می خوابیدم
اوامامان ارام
30 تیر 91 8:30
عاشقتمممممممممممممممم
اوامامان ارام
30 تیر 91 8:31
خاطره جون به نظر من اگر مهدي كه گذاشتي راضي هستي همونجا بذارش چون نزديكتم هست و مي توني سر بزني واقعا پرستار مطمئن پيدا كردن خيلي سخته
سپید مامان علی
30 تیر 91 15:05
وووی ووی این ÷سر خوشگله عجب شیطون بلایی شده...خدا حفظش کنه...حسابی ببوسش از طرف من
ترکان
30 تیر 91 23:21
دوست خوبم منم وبلاگدار شدمخوشحال میشم به منم سر بزنی
فرناز مامان ایلیا
30 تیر 91 23:23
ای جونم....بردیا تو این کارها لنگه ی ایلیاست...مخصوصا قسمت دستمال... چقدر مرد شدی خاله..
مامان سید کوچولو
30 تیر 91 23:36
پسرم رو هم مهد بردم وهم پرستار داشتم و دارم. هر کدوم مشکلات خودشو داره. بچه ها از الان میفهمن زندگی سخته...
سرور مامان فراز
31 تیر 91 8:27
اي خدا ببوس بردياي نازت رو
مامان رهام(✿◠‿◠)
31 تیر 91 10:45
سلام خاطره جون...........الهي چقد باحاله من نمي دونم اين بچه ها چيكار به لوازم صوتي دارن رهام كه پدر ريسورمونو دراورده اينقد كه خاموش روشنش كرده..........خيلي عكسها خوجل بودن مثل هميشه................لباس آبيه خيلي بهش مياد فسقلي من عاشقتم عاشقتمراستي آقا برديامهد چطوره خوش مي گذره؟
سمیرا مامان آنیتا
31 تیر 91 11:34
الهی فداش دلم یه ذره شده بود براش .. خدا رو شکر که از مهد خوشش اومده .. راستش منم خیلی دوست دارم بچه مستقل باشه و تو یه مهد خوب آموزش ببینه .. میدونی تو خونه هر کاری هم کنیم یه سری چیزا رو نمیتونیم به بچه یاد بدیم مثل مستقل بودن ، آموزش خیلی چیزا .. بهرحال ما نه مربی هستیم نه ازمون خیلی حساب میبرن که حرف شنوی داشته باشن برای بردیای گلم بهترین های دنیا رو آرزو میکنم
صوفی مامان رادمهر
31 تیر 91 11:36
ههههههه خوردنی کوچولو جون خاله صوفی وقت کردی یه کم آتیش بسوزون مامان و بابا حوصله شون سر می ره... آخه رفتی رو رسیور چی کار وروجککککککککککک؟ بووووووووووووس
مامی گل
31 تیر 91 11:46
ای عزیز دلم قربون خودت و کارهای بامزت قربون خوابیدنت خیییلی باحالی
پري شب
31 تیر 91 16:35
به به چه پسر نازي دستمالهاي بيچاره رو چرا ريختي عزيزم دست مامان گل درد نكنه مثل هميشه عالي بود مرسي ماماني
مامان ریحان عسلی
31 تیر 91 19:47
سلام وای خدا شیطونی های بردیا جونی هم شروع شده خدا ببین ریسیورو چیکار کرده من که عمرا بذارم ریحان از این کارا کنه آخه اگه خراب بشه اون روز من چیکار کنم وای این زرافه چه خوشگله منم تو سرعین که این سری رفتم دیدم خیلی دوست داشتم بگیرم اما فعلا جاشو ندارم آخه نمیخوام دم دست ریحان باشه چند خریدیش تا ما سر نزنیم یه وقت نیآین پیش ماها بد می گذره بهتون
آرتين كوچولو
2 مرداد 91 14:38
سلام شيطون خوشجل پسر دوست جونم منم خيلي شيطون شدما تازه خوشحالم آخه بابا هاديو بعد از 45 روز ميبينم 5 شنبه
رها
3 مرداد 91 0:28
این پسر شیطون با پسر من دوست میشه
فهیمه مامی حدیث
3 مرداد 91 2:16
خاله قربون اون صورت ماهت که اینقدر تغییر کرده عزیزم
مامی گل
3 مرداد 91 15:29
دلم براتون تنگیده
سمیرا مامان آنیتا
4 مرداد 91 11:21
خاطره .. من دلم تنگیده برات گریهههههههههه

تو کجایی ؟ بیا آپ کن رفیق ... گریهههههههههه

بردیام خوبه ؟


مرسی سمیرا جون. منم دلم برات تنگیده. آنیتا رو ببوس. چشم اپ هم می کنم
بهار(مامان آرشا)
4 مرداد 91 13:48
سلام خوبی خاطره جون من یه مدت نبودم چقدر اتفاق افتاده برگشتت به سر کار مبارک باشه بردیا گلی هم ایشاالله تو مهد انقدر بهش خوش میگذره که دلش تنگ نمیشه ببوسش از طرف من
فهیمه مامی حدیث
5 مرداد 91 13:19
خصوصی داری عزیزم


دیدم عریزم. مرسی
سوسن(مامان پرنسس باران)
6 مرداد 91 14:41
واااااااای خاطره ، خیلی باحاله شیطنتااااش... ببوس روی ماهشو...