سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

بازگشت مامانی به سر کار

1391/4/18 18:55
1,157 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی من ،  مامانی دیروز بعد از 6 ماه مرخصی زایمان و نزدیک به 9 ماه مرخصی بدون حقوق  وقتی شما 1 سال و 2 ماه و 17 روز داشتی بالاخره برگشت سرکار...

هر چند خیلی تصمیم گیری سختی بود. اما باز خدا رو شکر بزرگ تر شدی و حداقل تونستم زمان بیشتری رو باهات باشم و برات وقت بیشتری رو بزارم. اما دیگه کم کم داری بزرگ می شی و یه جورایی خیالم الان راحت تره تا زمانی که 6 ماهه بودی.

البته هنوز پرستار پیدا نکردم. مهد هم چند جا رو دیدم اما راستش ته ته دلم یه جورایی به مهد راضی نیستم...فکر می کنم برات زوده. دلم نمیاد صبح ها از خواب ناز بیدارت کنم و توی این ترافیک و شلوغی ببرمت بیرون. نمی خوام خسته شی.این یکی دو روز هم پیش بابا جمشید و مامان محبوبه بودی. امیدوارم هر چه زودتر یه پرستار خوب و مطمئن برات پیدا کنم تا خیالم راحت تر بشه.

این دو روز خیلی خیلی دلم برات تنگ شده توی ساعات اداری. از صبح که از خونه  میام لحظه شماری می کنم واسه ساعت 2.30 که از شرکت بزنم بیرون. همه فکرم و حواسم پیشته... آخ که چقدر دوری ازت سخته. اما خدا رو شکر خودت پسر خوبی بودی و این دو روز به خوبی گذشته. گوش شیطون کر اصلا اهل بهونه گیری و بدقلقی نیستی. امیدوارم با پرستارت هم همینطوری باشی.


با تو من مالک دنیامممممممممممممممممم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

سمانه مامان کیمیا
18 تیر 91 18:23
اخییییییییی چقدر احساس توش بود یه حالی شدم خوندم ....انشالا یه پرستار خوب و مطمئن که حسابی با بردیا بازی کنه و خوب باشه و بهش برسه پیدا میکنی.....خودشم که ماشالا از اقایی هیچی کم نداره نگران نباش ...لحظه شماری رو خوب میفهمم منم موقع هایی که میزارمش میرم همین حس رو دارم ...ایشالا به زودی عادت کنی گلم


مرسی سمانه جونممممم. انشاء اله پرستار خوب پیدا کنم...
شیما
19 تیر 91 7:08
آخــ ـ ـ ـه ی نگران نباش مامان بردیا من براتون دعا میکنم یه پرستار خوب برا بردیا جووووونم پیدا بشه
سرور مامان فراز
19 تیر 91 8:17
آخي خاطره ميفهمم دددددددقيقا چي ميگي منم هنوز دلم تاپ تاپ ميكنه . اما به مرور بهتر ميشي
ايشالا تو كارتهر روز موفق تر از پيش باشي ايشالا پست رياست .
بردياي گل و مهربون قدر تو رو ميدونه مطمئنم


مرسي دوست جونم.
خالـــــــه
19 تیر 91 11:41
تو پسر خوبي هستي مي دونم همه جوره با مامانت كنار مياي و هميشه ذهنشو نسبت به خودت آروم ميكني .. چون تو يك فرشته آروم و خوش اخلاقي و ميدونم كنار پرستارت يا هر جايي ديگه كه باشي اونقدر شيريني كه همه از بودن كنارت لذت دنيا رو مي برن تو بهتريني بردياي خاله !!! بهتريني
مامان رهام(✿◠‿◠)
19 تیر 91 11:50
خداي من دركت مي كنم خيلي سخته....منم اولاش خيلي نگران رهام بودم ولي خدا رو شكر يه مامان و دوتا خواهر جور كش دارم كمكم كردن.عادت مي كني خاطره جونم
فاطمه 67
19 تیر 91 13:04
سلام خاطره جونم مبارک باشه......خیلی خیی زحمت کشیدی واقعا بهت خسته نباشید میگم.....انشاالله بردیا هم پسر خوبی هست....خیلی دوستت دارم مامان مهربون...
خاطره جون من خیلی دوست دارم عکسهای کیمیا جون و ببینم ولی با مادرش آشنا نیستم میشه لطف کنی اگر مقدور بود رمز بدن من ببینم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/اگز راضی نبودن که نه
خیلی ممنون..
بوس


مرسي فاطمه جونم. چشم به مامان كيميا مي گم.اجازه داد رمز و بهت ميدم حتما
سمیرا مامان آنیتا
19 تیر 91 13:15
عزیزم تبریک میگم .. پس برگشتی سرکار که نیستی .. بردیا که جای خود .. دل ما هم برای حضور گرم و همیشگی ات تنگ میشه عزیزم
ایشالا که یه پرستار خوب پیدا کنی تا گل پسرمون نخواد صبحهای زود بیدار شه و بره مهد ..
خدا رو شکر که اهل بهانه گیری نیست وگرنه مکافات داشتی ..
موفق باشی دوستم


مرسي سميرا جون. دلم برات تنگ شده بود...
نیلوفر
19 تیر 91 13:20
سلام عزیزم وای که چقد دلم تنگ شده بود براتون چه بده لحظه جدایی اونم جدایی مادر و فرزند،بازم شکر که تونستید تا همین 1 سالگی کاملا پیشش باشید و لذت ببرید،هزار ماشالا این آقا بردیای ما هم که الان مردی شده واسه خودش و با مامانش همکاری میکنه،امیدوارم به زودی یه پرستار خوب هم پیدا کنید تا این جگر طلا اذیت نشه بوس
صوفی مامان رادمهر
19 تیر 91 15:15
مامان مهربون قلب مادرانه ات همیشه شاد... همه چیز درست و دریفه نگران نباش... این آقاهه خیلیییی آقاست


ممنون صوفي جون
اوامامان ارام
19 تیر 91 17:25
سلام خاطره جونم الهی به سلامتیییییی
منم دو روزه دوباره میرم سرکار دقیقا درکت می کنم ایشالله خدا بچه هامون رو در پناه خودش حفظ کنه


آوا جون پس همدرديم... دخمل نازت و ببوس
mAhyA
19 تیر 91 19:26
سلام من خیلی وقته خواننده خاموشتونم و عااااااشق بردیام

الان نتونستم خاموش بمونم خیلی ناراحت شدم که نصف روز بردیا باید دور از شما باشه فقط خواهشا مهد نذاریدش ببخشید دخالت میکنم چون بردیا رو خیلی دوست دارم میگم گناه داره ایشالله زود زود یه پرستار مطمئن گیر بیارید


مرسي از راهنمائيت. ممنون
روح انگیز مامان سیاوش
20 تیر 91 0:25
سلام خاطره جون خوبی عزیزم؟
شروع کارت رو بهت تبریک میگم و برات آرزوی موفقیت میکنم...نگران نباش عزیز دلم ایشالله به زودی یه پرستار خوب و مهربون براش پیدا میشه...دلتنگیهات رو کاملا میفهمم فقط چند ساعت پیش مادر بزرگش که میزارم تا خرید برم دلتنگش میشم اما عزیزم تلاش امروزت تنها گذاشتن امروزت ندیدن امروزت همه و همه برای آبادانی فردای بردیاست ...کاش به هم نزدیک بودیم تا پیدا شدن پرستارش میو وردمش خونمون تا با سیاوش بازی کنه و کمتر احساس دلتنگی کنه...ببوس صورت ماه بردیا رو...


مرسي روح انگيز جان. سياوش كوچولو رو ببوس
دخترک
20 تیر 91 22:19
سلام
ای جوونم
عکسش ممحشره
من فکر کردم شما خانه دارین.
معلمین؟
بیاین بذاریدش پیش من با کمال میل نگهش میدارممممممم
فقط ممکنه بخورمش


مرسي عزيزم.كارمندم
آرتين كوچولو
22 تیر 91 9:51
سلام خاله مباركه .برديا جوني پسر خوشگلي بوسسسسسسسسس
پگاه مامان ارتین
23 تیر 91 11:47
سلام عزیزم برگشتتوبه کارتبریک می گم.دلم برای شما وبردیا ومهدی جون تنگ شده.نگران پسرگلت نباش.مامان منم مثل مامان توشاغل بودوما همه مهدکودکی بزرگ شدیم.برگشتم تهران حتما می بینمت. عسلموببوسسسسسسسس
مامی گل
24 تیر 91 9:59
قربونت بشم من ایشا... یه پرستار خیییییلی خوب واست پیدا میشه
ariyana
25 تیر 91 20:36
khatere jon ghose nakhor bardiya jon sari addat mikone be mohit jadid bache ha bacheha zodtar bozorg mishan in mmanan ke hamishe deleshon ba ninihast
سپید مامان علی
30 تیر 91 15:00
اولا مبارک باشه که دوباره برگشتی سرکار دوما غصه نخور...همه ما با شرایط جدید زود آداپته میشیم سوما بردیا که آقاست...نگرانش نباش