سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

سرزمین عجایب

1391/2/10 14:36
7,050 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بابایی یه کم کاراش سبک تر بود به خاطر همین زودتر اومد خونه. بعدشم مامانی و بابایی تصمیم گرفتن من و ببرن پارک. مامان پیشنهاد داد بریم یه پارک بزرگ مثل پارک لاله ... اما ناگهان بابایی گفت بریم سرزمین عجایب. مامان اولش استقبال نکرد. آخه گفت بازی های اونجا شاید هنوز واسه من زود باشه. اما بابایی راضیش کرد.

این بود که قرار شد بریم سرزمین عجایب. اسمش که جالب اومد به نظرم. به خاطر همین منم حسابی خوشحال شدم و فهمیدم داریم میریم جایی که یه عالمه اسباب بازی توشه مژه

عکسا رو توی ادامه مطلب ببینید چون زیاده لبخند

 

بنابراین راهی سرزمین عجایب شدیم

اینجا توی صندلی ماشینم حسابی آقا بودم و آروم و ساکت نشسته بودم تا رسیدیم

ماشین رو پارک کردیم و داریم می ریم تو

خوب رسیدیم اینم سرزمین عجایب

اول از همه رفتیم قطار سواری

جالب بود. مخصوصا توش همش از این چراغای رنگی روشن بود و من دوست داشتم

بعدش مامانی و بابایی من و گذاشتند توی یه ماشین که راستش زیاد ازش خوشم نیومد. آخه خیلی زیادی تکون می خورد و بالا و پائین می شد.

 

بعد از اون سوار یه بازی دیگه شدیم که همینطوری می چرخید. من که دوست داشتم .

اما به نظر مامانم زیاد دوست نداشت. فکر کنم سرش داشت گیج می رفت

بعد از اون نوبت رسید به این هواپیماها که خیلی باحال بود. هم من دوست داشتم و هم مامانی ...مامان دسته اش و می کشید و یهو می رفت بالا و دوباره یهویی می اومد پائین

وقتی تموم شد و اومدیم پائین من مثل یه پسر خوب و آقا رفتم بغل بابایی اما مامان به بابایی گفت من بازم می خوام سوار شم تعجبمتفکر

بعد از اون رفتیم سراغ بهترین بازی اونجا. از این ماشین های خوشگل و باحال بود که خیلی دوست داشتم . اولش خودم یه کم تنهایی بازی کردم

بعدش بابایی اومد پیشم و دوتایی با هم یه عالمه بازی کردیم و خندیدیم

بازی بعدی رو باز با مامانی رفتیم که مثل همون قطارش بود تقریبا اما توش یه کم پیچ و خم داشت که با سرعت زیاد ازش رد می شدیم.

من و مامانی هم همش از خوشحالی جیغ می زدیم

وای باز دوباره یه ماشین دیگه. انقدر دوست داشتم که نگو...

بعد چند تا عکس خوشجل با این عروسک انداختم که خیلی بامزه بود

اینم یکی دیگه

بعد از این همه بازی رفتیم توی کافی شاپ . مامان و بابایی واسه خودشون نوشیدنی و کیک سفارش دادن.

البته من و هم از یاد نبرده بودن و برام بستنی سفارش دادند.

اینجا هم منتظر بستنیم هستم نیشخند

بابایی مهلبون داره بهم بستنی می ده بغل

اینجا دیگه کم کم داریم میایم بیرون. چون من تشنه بودم مامانی شیشه آب رو داد بهم تا بخورم.

توی راه برگشت هم مامانی من و توی صندلی ماشینم نذاشت.

چون فکر می کرد خسته باشم و توی بغلش بخوابم.

 اما من تا خود خونه شیطونی کردم و آتیش سوزوندم

وقتی هم رسیدیم خونه فکر می کرد که زود از شدت خستگی بخوابم اما بازم کاملا اشتباه فکر کرده بود. 

تا رسیدیم خونه و من و گذاشتند روی زمین یه راست رفتم سراغ سطل لگویی که خاله جونم برام خریده و شروع کردم به لگو بازی از خود راضی

و بعد از یک ساعت بازی و شیر خوردن و تعویض پوشک از حال رفتم

چشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

خالــــه
22 فروردین 91 13:23
الهي قربونت برم ... كه اينقدر خوشحالي و ذوق كردي ... فداي اون تيپت بشم ..آفرين پسر خوش اخلاقي مامان و بابا


متشکرمممممممممممممممم خاله جونم
آذر
22 فروردین 91 13:26
خيلي خيلي عكسي كه رو پاي عروسك نشستي خوشجله خيلي دوست دارم چون هميشه خندون هستي و من بچه خوش اخلاق دوست دارم
خيلي دوست دارم برديا


مرسی خاله آذر جون
هانا
22 فروردین 91 13:36
واااااااای اون عکس که تو ماشین وایسادی و فرمون و گرفتی و داری ذوق می کنی خیییییییییییییییییییلی باحاله کلی خندیدم
ایشالله همیشه خوش بگذره
راستی خاطره جون شما مگه 1 سال مرخصیت تموم نشد؟
فکر کنم انقدر به بردیا وابسته شدی که دیگه می گی کار و بیخیال
نه واقعا می خوام بدونم 6 ماه دوم مرخصیت که تموم شد چجوری وقت می کنی اینجور به بردیا برسی
خوش به حالت


مرسی هانا جون. عزیزم من مرخصیم تا پایان سال 90 بود. اما تصمیم گرفتم بی خیال کار شم و خودم بالای سر بردیا باشم.سلامت روحی و تربیتش برام مهم تر بود. فعلا تا بردیا بزرگ تر شه خونه هستم.
اوامامان ارام
22 فروردین 91 14:04
بردیا جونم عاشقتمممممممممم
سمانه مامان کیمیا
22 فروردین 91 14:27
وایییییی عکسا یکی از یکی خوشگلتر بودن ....افرذین به تو پسر اقا
ائن عکس اول اخمش خیلیییییییییییی باحاله یه اخم به کیمیا اینطوری بکنه ...دخمل خودشو جمع میکنه ها
تیپت ه خیلی ناز بود گلم من که کیمیا از بس اذیت میکنه ار دل و دماغ عکس افتادم حسابیییییییییی
یکی از اخلاق های بد کیمیا میدونی چیه.....کیمیا از در که میام تو تا میزارمش زمین به جای اینکه بازی کنه جیغ میزنه که چرا اومدیم خونه و منو گذاشتید زمین
عمرا بازی کنه دیگه
قربون این پسمل خوش اخلاق مامانی و بابایی برم...
راستی بردیا جون دعا کن کیمیا هم بتونه زودی یه روز بستنی بخوره نوش جونت خالهههههههههه


الهی فدای کیمیا جون بشم که انقدر ددریه. خوب مامانی دوست داره همش بیرون باشه دیگه. انشاء اله حساسیتش هم خوب می شه. بستنی هم می خوره مامانی. نگران نباش
فرناز مامان ایلیا
22 فروردین 91 14:53
آخی...خوش بحال بردیا...چه کیفی کرده....
البته خوش بحال مامانشم...


آی گفتی فرناز.هههههههههههههه
سپید مامان علی
22 فروردین 91 17:02
وای چه عکسهای خوشگلی....ماشاءالله یکی از یکی خوشگل تر.....عاشق خنده هاتم خوشگل خان.....مامانت هم حسابی به بهانه تو بازی کرده و خوش گذرونده....خاطره جون نمی ترسی سرما بخوره اینطوری بردیش بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟ من هنوز به علی کاپشن می پوشونم

انشاءالله همیشه به گردش باشید و بهتون خوش بگذره


سپیده جون هوا خیلی خوب بود.بردیا هم گرماییه .البته پتوو سوئیشرت براش برده بودم. اما خوب لازم نشد
sara
22 فروردین 91 17:09
عزیزم ...چه با حال ..کلی دلم خواست بیام تیراژه ....
بردیا جون همیشه اقاس


مرسی عزیزم. انشاء اله اومدی ایران با هم می ریم.
ariyana
22 فروردین 91 18:26
عکسهای آقا بردیای ناز نازی خیلی‌ خوشگل شده

من فکر نمیکردم سرزمین عجایب سرگرمی‌هایی‌ داشته باشه که به درد بچه‌های ۱ ساله هم بخور ولی‌ نظرم عوض شد کلی‌ ازعکس هاش خوشم اومد مخصوصا تو ماشین ذوق کرده واستاده


آره عزیزم. منم فکر نمی کردم واسه نی نی های اندازه بردیا بازی داشته باشه. خودم هم سورپرایز شدم
شاپرک مامان مهدی
22 فروردین 91 20:56
معلومه حسابی خوش گذشته ها افرین به بابایی که شما رو برد به سرزمین عجایب


سمیرا مامان آنیتا
23 فروردین 91 10:50
بردیا خوشگله اومدی رفتی سرزمین عجایب ؟ دنبال آنیتا هم میامدی دیگه راستی ما هم میخواستیم ببریمش میترسیدم بازیهاش به درد سنش نخوره .. مرسی که تجربه ات رو گفتی ..
شیوا
23 فروردین 91 12:11
همیشه به گردش پسر خوشتیپ.... خوشحالم که بهت خوش گذشته...البته به مامانت بیشتر خوش گذشته...
فاطمه 67
23 فروردین 91 22:59
سلام قرمزیه من...........جیگر من.همیشه خنده رو لبات باشه.......خاطره جون از گریه ی بردیا عکس بذار ببینیم چه شکلی میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فداش بشم من.حالا نمیخواد گریشو در بیاری ولش کن همون خنده خوبه ........... بوس


سلام فاطمه جون خوبی؟ منتظر باش که توی چند روز اینده عکسای گریه ای برات می زارم حتما
آریانا
24 فروردین 91 5:50
ای جان چه گل پسر نازی همیشه به گردش و تفریح تولدت هم پیشاپیش مبارک
مامان کوروش
24 فروردین 91 9:31
عزیزم از توی ویترین نی نی وبلاگ اودم و گل پسرت رو دیدم خیلی ناز و خوشتیپه
امیدوارم سلامت باشه
با اجازه لینکت کردم


مرسی خانمی
پگاه مامان آروین وآرتین
24 فروردین 91 11:11
بردیا بهت حسابی خوش گدشته.
دیگه کارتون دراومده خاطره جون بذار اسمشو یاد بگیره یبند می گه بریم اونجا.تا 6 سالگی آروین عضو ثابت سرزمین عجایب بودیم.بردیا


پس خودمون و بایدآماده کنیم. اره ؟ هههههه
بهار(مامان آرشا)
24 فروردین 91 14:22
سلام سلام خاطره جون سال نو با کلی تاخیر مبارک میبینم که اومدید محله ما و بهتون خوش گذشته؟؟؟ بردیا گلی رو ببوس
راستی کارهای تولدش به کجا رسیده؟؟؟


سلام بهار جون. خوبی؟ ارشا خوبه؟ نبودی؟ وبلاگ آرشا جونی هم هی سر زدم و خبری ازتون نبود

کارهای تولدش هم پیش می ره. انشاءاله 5 شنبه دیگه اس
مامانی سید کوچولو
24 فروردین 91 15:08
معلومه حسابی به کوچولومون خوش گذشته. ولی مامانی و بابایی خوب بچه رو بهونه کردین و دلی از بازی در اوردین ها همیشه شاد باشین
صدف
25 فروردین 91 21:55
سلام خاطره جون . من اولین باره که وبلاگ شازده کوچولو رو دیدم . عکسها یکی از یکی خوشمل تر بودن . ایشالا همیشه سرحال باشی گل پسری
با اجازه لینکت میکنم


مرسی عزیزم
مامي گل
26 فروردین 91 11:31
قربونت برم كه حسابي كيف كردي چقدر ذوق كردنت تو ماشين سواري باحال بود
صوفی مامان رادمهر
26 فروردین 91 11:53
خوشگلم چقدر بهت خوش گذشته ها... چه مادر و پسر خوشجلی ... چه پدر و پسر قهرمانی عجب درایورای حرفه ای هستن...راستی چقدر با کلاس منتظر بستنی نشستی تو
مامان بهار
27 فروردین 91 12:19
من خیلی دوست دارم خاله جون تو خیلی با نمکی عزیزم اگه بابای امیر علی جون صدا و سیمای تهران استخدام شد حتما اگه دوست داشتی یه برنامه جور میکنم با امیر علی همبازی شین
مریم مامان ستایش
27 فروردین 91 13:13
سلام خاطره جون.من تازه وب پسملیو دیدم.خیلی وب قشنگی داره.چه عکسای خوشگلی.خوش به حال بردیا با این مامان و بابای باحال و خوش به حال مامان وباباش با این پسمل خوش اخلاق.با اجازت لینکت میکنم.اگه دوست داشتی به وب ستایشم بیا
خاله نفس
27 فروردین 91 15:08
میبینم که مامانو بابا حسابی توو سرزمین عجایب خوش گذروندن بردیا جونم ایشالا همیشه شاد باشی
پریسا
30 فروردین 91 22:05
خیلی خیلی وبلاگ جالبی داری خاله . من که با عکسات و خاطراتت کلی حال کردم مخصوصا عکسایی که داری می خندی .زنده باشی عزیزم
مامان رهام
31 فروردین 91 11:41
خوش باشيد
هدی مامان سید یاسین
4 اردیبهشت 91 22:45
وایییییییییییییی ماشالا به این گل ÷سری چه مودب و مهربونه! مشخصه دیگه مامانی وبابابیی هم این گل پسر نمونه رو میبرن شهر بازی!اونم با ادب وارم بازی میکنه ماشالا!
یاسین
31 اردیبهشت 91 9:46
سلام بردیا جون چه عکسای قشنگی . خیلی ملوس و با مزه ایی قربونت برم . من عاشق بچه هام .ایشالله همیشه پایدار و سرزنده باشی .یه سر به منم بزن خوشحال می شم