11 ماهگی و آغاز سال نو
پسرکم امروز هم 11 ماهه شد و هم اولین عید نوروزش و جشن گرفت. اولین عید ما همراه با یه نی نی کوچولو. البته پارسالم همراهمون بود. اما یه مدل دیگه. باورم نمی شه چقدر زود گذشت...
پارسال این موقع دلم گرفته بود. خسته از روزای پایانی دوره بارداری و دلگیر از این که مسافرت برام ممنوع بود و باید توی خونه می موندم . اما امسال بی نهایت خوشحال از این که یه فرشته آسمونی توی خونه مون داریم که ارزشش برام از همه دنیا بیشتره.
فقط یه ماه تا پایان اولین سال زندگی بردیای من مونده و من دلشاد از لحظه های شکوفایی غنچه بهاریم و البته دلتنگ روزای گذشته این 11 ماه... که می دونم دیگه برام تکرار شدنی نیست... واسه همه لحظه هاش دلم تنگ می شه.
« سفره هفت سین ما »
به خدا گفتم : اگر تقدیر را نوشته ای پس چرا آرزو کنم؟ خدا جواب داد : شاید نوشته ام ( هر آنچه آرزو کند) !!!!
خدایا پسرکم رو در پناه خودت حفظ کن. گوشه چشمی از نگاهت برای خوشبختیش کافیه.
حواست بهش باشه. فقط همین...
« اینم عکسای پسملی ما توی اولین عید نوروز در کنار سفره هفت سین »
پی نوشت 1: تازگیا شدید به رنگ آبی علاقه مند شدم.
پی نوشت 2: هر کار می کردیم بیدار نمی شد. به زور از خواب بیدارش کردیم که لحظه سال نو کنارمون باشه.
پی نوشت 3 : اول تصمیم بود سفره هفت سین روی میز جلوی مبل چیده بشه ولی به علت حمله های مداوم و شدید بردیا به میزناهار خوری تغییر مکان یافت.
پی نوشت 4 : اون سیب که توی همه عکسا دستشه برای پرت کردن حواسش هست که به سفره هفت سین دست درازی نکنه.