سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

ماما

1390/12/22 4:45
1,852 بازدید
اشتراک گذاری

الان چند روزیه که پسر کوچولوی من رسماً مادر بودنم و تصویب کرده، وقتی با اون صدای قشنگش بهم می گه : ماما

آخ که چقدر لذت داره، چقدر صداش دل نشینه... چقدر زنگ صداش آرامش بخشه...

همیشه برام « دوستت دارم » زیباترین جمله عالم بوده و هست اما هیچوقت به زیباترین کلمه فکر نکرده بودم. تازه شناختمش « ماما » چه کلمه دیوونه کننده ای!!! چه کلمه بزرگی !!!

پر می شم از لذت وقتی پسرکم از خواب بیدار می شه ، لبه های تختش و می گیره، می ایسته و صدام می کنه: ماما

بال در میارم وقتی از بازی کردن خسته می شه، میاد سراغم، جلوی پام می شینه، دستای ظریفش و باز می کنه، سرکوچولوش و تا حد ممکن با عشوه خم می کنه و می گه : ماما

اوج می گیرم وقتی توی بغل دیگرانه اما تا نگاهش به من می افته،‌دستاش و به سمتم می گیره ، خودش و پرت می کنه توی بغلم و می گه :‌ماما

جاری می شم وقتی توی آغوشم گرفتمش، با دوتا دستاش از دوطرف صورتم می زنه روی لپام و پشت سر هم تکرار می کنه:‌ ماما

ساعت  نزدیک پنج صبحه و من بدجوری شاهرگ احساسم بریده. میرم کنار تختش و به خوابیدن نازش زل می زنم. یکی از صندلی های میزناهار خوری رو بردم توی اتاقش ، کنار تخت خوابش واسه این که بشینم و ساعت ها نگاهش کنم .

پسرم ، نفسم، کوچولوی بهاری من ، تو که از صبح تا شب ، از شب تا صبح با منی. تو که لحظه به لحظه ، نفس به نفس ، رویا به رویا با منی. پس چرا ماما از نگاه کردن بهت سیر نمی شه؟! چرا بازم دلش برات تنگه؟!

« اگر چه روبــــروئی مثــــل آئینــــه بـــا مــــن، ولی چشمام بَسَم نیست بـــرای سیـر دیـــدن »

بخواب کودکم، راحت بخواب که ماما همیشه و همیشه توی بهترین و بدترین لحظه ها، توی خواب و بیداری ، توی آرامش و اضطراب ، توی تک تک لحظه های بودن با تو هم پا و همراهه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان محمدحسن کوچولو
22 اسفند 90 7:40
چقد احساسی بود نزدیک بود اکشم در بیاد!! چه احساسات زلالی داری مامان خاطره مهربون خدا بردیاجونو برات حفظش کنه
روح انگیز مامان سیاوش
22 اسفند 90 8:25
سلام خاطره جون خوبی عزیزم؟
سید بردیای ناز من حالش خوبه؟
قبل هر چیز یه معذرت خواهی بابت دیر اومدنام از خواهرجونم بکنم ...به خدا قسم سرم مشغول کارای عید و خرید و غیرست به خاطر همین دیر دیر بهتون سر میزدم عزیزم.....ای جونم الهی خاله روح انگیز قربون اون ماما گفتنت بشه عزیز خاله الهی بابایی زودتر بیاد تا ببینه در نبودش پسر نازش چه ماهرانه ماما میگه... الهی بابایی زود زود بیاد تا یه بابایی بگی و دلتنگی های این سفر کلا یادش بره....خاطره جون ماما گفتنش هزار بار مبارکت عزیز...از طرف من یه ماچ از لپای تپلش بکن ..خودتم از همین جا میبوسم ...هر دوتون رو دوست دارم ...مواظب خودتون باشید


سلام عزیزم. ممنون. تو و سیاوش جون چطورید؟ خسته نباشی از خونه تکونی و ... می دونم توی اسفند انگار همیشه یه کاری هست که آدم و مشغول کنه.ممنون با این هم مشغله بازم ینجا میای و سر می زنی . خوشحال می شم. پسر گلت و ببوس
خالــــه
22 اسفند 90 9:11
خيلي قشنگ بود اول صبحي اشكم دراومد هميشه سلامت باشي و سايه تو ماما بالا سر گل پسر باشه


مرسی خواهر گلم
بهار(مامان آرشا)
22 اسفند 90 9:25
وای خاطره جون چقدر قشنگ حس مادرانه رو بیان کردی انقدر حست قوی بود که اشکم تو چشمام حلقه زد و پر شدم از غرور از این که من هم مادرم و پر هستم از این حسهای ناب


روح انگیز مامان سیاوش
22 اسفند 90 10:11
سلام از بندست خاطره جان ....سیاوشم خوبه ...اگه خدا بخواد امشب پست جدید میزارم با یه خبر خوب برا خاله خاطره جونم....بابت قطره اهنم ممنون ...
مامان رهام
22 اسفند 90 10:57
باعث افتخار است که عرض شادباش و تبریک اینجانب زودتر از نسیم روح بخش نوروز خدمتتان شرفیاب شود . . پیشاپیش عیدتان مبارک
سمیرا مامان آنیتا
22 اسفند 90 12:01
ماما گفتن بردیا عسلی مبارک راست میگی خاطره جون ... واقعا همینیه که میگی
هدی مامان مبین
22 اسفند 90 14:13
خاطره ی خوبم اینبار تو با احساس من بازی کردی....
چقدر زیبا و خالص گفتی
چقدر حست به دلم نشست.....واقعا ادم سیر نمیشه...چرا؟؟
مبارکه ماما گفتن بردیا عزیزم
خصوصی رو ببین


مرسی هدی عزیزم. بابت رمز هم ممنون
مامي گل
22 اسفند 90 14:42
چقدر حس خوبيه ادم تمام خستگيش در ميره يه مااااچ واسه برديا با ما ما گفتنش
فرناز مامان ایلیا
22 اسفند 90 16:15
خدا بگم چیکارت نکنه....باز هم تو اشک منو در آوردی.....ای بابا.... خوش به حالت که میگه ماما ایلیا فقط میگه بابا هههههه.... ببوسش از طرف من...
sara
22 اسفند 90 18:45
عزیزم ..ماما ....آخر عشقه این کلمه
مامان رانیا
22 اسفند 90 20:16
اخی خوش به حالت افرین به بردیا باهوش که توی همه چی. اول
صدیقه
23 اسفند 90 0:20
انقدر قشنگ نوشتی که خوشحال شدم از اینکه مادرمممممممم
امیرحسین ابوالفتح
23 اسفند 90 9:10
خانم رشیدی خدا بردیا جان را حفظ کنه. ماشاالله کوچولوی دوست داشتنیی است. ممنونم که به ما سر زدید و از نظر شما کمال تشکر را دارم. ان شاالله عکس های جشنواره اولین تغییر وب سایت ما خواهند بود. موفق و پیروز باشید و آسمانتان پر ستاره


ممنون جناب ابوالفتح... مرسی که به ما سر زدید.
مامان احسان
23 اسفند 90 13:42
لذت شنیدن صدای تو وقتی مرا می خوانی مانند حس لمس اولین بارت لطیف و زیباست..
مادرانه هایت همیشه روان..



مامان سید کوچولو
23 اسفند 90 16:30
خوش به حالت . من که هنوز منتظرم....
مامان ریحانا
24 اسفند 90 1:16
سلام
آخی عزیزم چقدر این بچه ها شیرینن با خندشون مارو می خندونن و با گریه شون
خدا حفظش کنه واست
از بابایی چه خبر کی تشریف میآرن ایشالا ؟


مرسی عزیزم. انشاء اله اوایل هفته آینده می یاد
مامان محمد طاها
24 اسفند 90 8:47
سلام پسر گلتون خوبه امروز وارد وبلاگ پسر شما شدم خیلی حال کردم بابت اینکه در خرید بعضی از وسایل بچه هم سلیقه بوده ایم طاها عسلی من 1 سال و 6 روزه شده 4 روز پیش واکسنش رو زدم حالا منتظرم ببینم تا 10 یا 14 روز دیگه واکنش واکسنش چی میشه طاها توی لینک دوستانش بردیا رو قرار می ده انشاالله بتونند باهم دوست باشن
مامان سپي
24 اسفند 90 10:51
اميدورام پروردگار هم شما و هم برديا رو براي هم حفظ كنه
دخترک
24 اسفند 90 10:55
سلام ای قربون ماما گفتنشششششششششش وقتی صحنه هایی که توصیف کردینو میخونم دوس دارم اونجا بودمو میخوردمشششششش واقعا دوست داشتنیهههههههه
مامان آريا
24 اسفند 90 11:21
خيلي خيلي با احساس بود عزيزم خدا اين پسرك شيرينو برات حفظ كنه و سايتون هميشه بلاي سرش باشه و تمام زندگيتون پر باشه از اين لحظات شيرين و خوش
مامان آريا
24 اسفند 90 11:21
دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند سال نو را پيشاپيش تبريك مي گم
سپید مامان علی
22 فروردین 91 17:24
قربون بردیا جون برم که مامانشو صدا میکنه...ماشاءالله دیگه مردی شده این پسر کوچولوی خوردنی