وقت آتلیه
پنجشنبه 12 آبان ماه ساعت 5 تا 8 وقت آتلیه داشتی... توی خونه حسابی شنگول بودی و سرحال. طبق معمول خوشحال و خندان...
این عکست و وقتی داشتیم از خونه می رفتیم گرفتیم.
توی ماشین هم تا اونجا راحت خوابیدی.. اما به محض این که رسیدیم و کار عکاسی شروع شد شروع کردی به بدقلقی و گریه و جیغ و هوار... انگار خوشت نیومده بود هی توی صورتت فلاش بزنن و تند تند بخوای لباس عوض کنی..
من و بابایی و آقای عکاس حسابی خودمون و کشتیم تا یه کم بخندی.. اما خدا رو شکر عکسات خوب شد.
به محض این که کار عکاسی تموم شد و من و بابایی داشتیم عکسا رو انتخاب می کردیم انگار متوجه شده بودی دیگه کسی کاری به کارت نداره و خیالت راحت شده بود.آروم توی بغل مامانی نشسته بودی و با دیدن عکسات ذوق کرده بودی و می خندیدی. بعدشم که رفتیم خونه مامان محبوبه دوباره خوش اخلاق شده بودی.
اینم عکسات خونه مامان محبوبه و بابا جمشید