سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

بردیا و شیطونی هاش

1390/7/29 16:30
1,108 بازدید
اشتراک گذاری

وای که این پسمله روز به روز داره شیطون تر می شه.. اصلا آروم و قرار نداره و یه جا بند نمی شه. اصلا نمی شه حتی چند لحظه هم تنهاش گذاشت..

داشتم توی آشپزخونه ظرف می شستم که یهو روم و برگردوندم و دیدم بلهههههههههههههههههه. آقا بردیا داره از روی راکرش تشریف میاره پائین... خلاصه مچت و گرفتم و دوربین به دست جلوت ظاهر شدم   تا من و دوربین و دیدی خنده اومد روی لبات. انگار می دونی که این وسیله که همش دست مامانیه واسه ثبت کردن لحظه هاس. تا دوربین و می بینی می خندی که عکسات خوشجلتر بشه  

البته همینطور که به دوربین نگاه می کردی و می خندیدی به کارت هم ادامه می دادی  

 




اینجا هم روی تخت خواب مامانی و بابایی با خودت مشغول بودی که تا مامانی و دوربین و دیدی باز خوشحال شدی

الهی قربونت برم که پستونک خوردنت هم مانع از خندیدنت نمی شه   

اینجا توی بلاتکلیفی بودی . هنوز تصمیم نگرفته بودی گریه کنی یا بخندی. مامانی هم واسه تنوع یه عکس ازت انداخت تا همه عکساتم خندون نباشه   

مشغول بازی کردن با عروسکت بودی که ناگهان چشمت به جورابای رنگیت افتاد... آخه عاشق جورابای رنگی هستی

حالا نوبت چیه؟ معلومه دیگه دستای کوشولوی خودم

دیگه بازی با جورابا و عروسک و دستام بسه... از یه جا موندن و عکس انداختن خسته شدممممممممم. زود باشین من و بلند کنید   



این عکس مربوط می شه به کله ی سحر ساعت حدوداً ٧ صبح که با صدات مامانی و از خواب بیدار کردی.. مست خواب بودم و دلم می خواست بخوابم. اما انقدر قشنگ با خودت حرف می زدی و صدا در می اوردی که دلم طافت نیاورد و بلند شدم و دوربین به دست اومدم توی اتافت...

طبق معمول خوشحال و خندان. همه کوسن ها رو هم ریخته بودی توی سر و کله ات...

هر چند که نیم ساعت بعدش دوباره خوابیدی تا ساعت ١١. اما مامانی دیگه خوابش نبرد که نبرد   

توی این عکس هنوز تصمیم نگرفته بودی دوربین و نگاه کنی یا tv رو  

بالاخره تصمیمت و گرفتی

این همه ازم عکس گرفتی هی تو دوربین و نگاه کردم خندیدم. بسه دیگه ... برو کنار ببینم این tv چی داره نشون می ده... خسته ام کردی آخهههههههههههههههههههههههه    

اینم نمونه ای دیگر از شیطنت

انقدر پاهات و به این دسته راکر آویزون کردی و عروسکاش و کشیدی دسته اش کج و کوله شده   

اینم عکس پایانی.من که عاشق قیافه ات توی این عکسم.

وقتی چشمات اینطوری می خنده و شیطونی از سر و روت میباره 

      



 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

سمانه مامان کیمیا
29 مهر 90 19:24
وای خدا چه عکسای نازی
ماشالا این بردیا شیطون روز به روز خوشگل تر میشه من همیشه منتظرم این وبلاگ اپدیت بشه این گل پسرو ببینم اخه خیلی دوسش دارم
همش میخنده عزیزممممممممممم منم که عاشق نینی های خوش اخلاق


مرسی سمانه جونم. لطف داری عزیزم
سمیه مامان رها
30 مهر 90 0:57
خدا حفظش کنه این گل پسر نازتو خاطره جون...شیطونی هاشونم قشنگه
خاله
30 مهر 90 11:37
واي خاله جون تو چه ماهي شدي چه جيگري شدي خاله فدات بشه اينقدر تو خوشرو و خوش خنده اي عاشقتم پسملي
مامان رانيا
30 مهر 90 12:58
خيلي ناز شده من كه دوست دارم كلي بهاش بازي كنم عكسهات خيلي به جا خيلي خوشمل مي خنده بوسسسس كلي حال كردم با عكسهات
محبوبه
30 مهر 90 13:11
شاه پسر قربون اون ناز كردنت برم من كه اينقدر قشنگه خنده هاتو كه نگو دلم براش ميره خيلي خيلي خوشگلو نانازي عزيزم حدابراي ماماني و بابايي وهمه ما حفظت كنه
sare
1 آبان 90 16:41
ماشالا به این گل پسر .....
فرناز مامان ایلیا
1 آبان 90 18:17
قلبون خنده هااااااات بوووووس.شیطون بلا.
مامان سارينا
2 آبان 90 0:05
لپ گلي خاله . ماشاءا... روز به روز نازتر ميشي . دست ماماني هم درد نكنه كه اي عكساي خوشكل رو ميگيره.
مامان آريا
2 آبان 90 15:39
اگه اگه اگه پيشم بودي برديا شيطونك اونوقت بود كه حسابي مي چلوندمت و حسابي بوس بارونت مي كردم تا سير شم
مامان پارسا
5 آبان 90 19:20
سلاااااااااااااااااام
وای که چه کولاکی کردین با عکسای محشر بردیا حسااااااااااابی عقب موندمااااااااا
قربون خندیدن نازت بشم عزیزم
عکسش که تو دهنش پستونک و عکس آخریش محشرن من با اجازتون saveکردمشون البته اگه بخوای حذفشون میکنما
وروجکی شده برای خودش ماشالا ، مامانی بذار چهاردست پا را بیافته اون موقع میفهمی من چی میکشم


مرسی عزیزم.نه چه اشکالی داره؟ save کن عزیزم...
دخترک
25 آبان 90 16:00
من بردیا میخوااااااام شما خونتون تهرانه؟ من میخوام بردیا رو ببینم
مریم
16 مهر 93 21:39
سلام بردیاجوونی ان شالله همیشه سلامت باشی چقدر شما نانازی به وبلاگ آرین کوچولو هم سربزن