من و کارام (5)
آخ که چقدر دوست دارم وقتی مامان می خواد تخت خوابشون رو مرتب کنه بپرم اون وسط و نزارم.
هی مامان بکش ، من بکش... آخرشم که معلومه دیگه پیروزی با منه
مامان برام سفارش یه سرهمی برای پائیز و زمستون داده بود.
وقتی تحویل گرفت تنم کرده بود تاچک کنه که همه چیش اندازم باشه و من دیگه نمی ذاشتم از تنم دربیاره.
از رنگاش خوشم اومده بود و دلم می خواست تنم باشه
هیچ خوشم نمیاد توی کوچه و خیابون کسی و دستم و بگیره و مواظبم باشه.
آخه خودم بزرگ شدم و دوست دارم کاملا مستقل عمل کنم
رفته بودم از توی کمد کلاهم و برداشته بودم و توی خونه سرم کرده بودم
خونه رو ترکوندم و خیلی هم خوشحالم
به طلا خیلی علاقه مندم و وقتی مامانی زنجیرم و می ندازه گردنم حتما باید روی لباسم باشه
کلاً آدم خوش تیپی هستم دیگه...دست خودم نیست
علاقه مندم خوراکی هام و بریزم روی زمین و از روی زمین بخورم. به نظرم خوشمزه تره اینطوری
این عکس توی مهد کودکم گرفته شده
بعضی وقتا خیلی پرجذبه می شم