سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

واکسن 2 ماهگی

1390/5/10 5:41
960 بازدید
اشتراک گذاری

روز شنبه 4/4/90 بردیمت مرکز بهداشت واسه واکسن 2 ماهگی

خواب بودی و بابایی و خانمی که می خواست برات واکسن بزنه سعی می کردن بیدارت کنن تا توی خواب یهو شوکه نشی...همونحا که واکسن برات زدن گریه کردی اما تا اومدیم خونه آروم شدی ...2.3 ساعتی مثل همیشه بودی و با عروسکای راکرت بازی می کردی و به زبون خودت باهاشون حرف می زدی

منم خوشحال از این که به خیر گذشت و اذیت نشدی . با خودم فکر می کردم پس چرا همه می گن واکسن خیلی نی نی رو اذیت می کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوشحال بودم و باخودم می گفتم به به چه پسر صبور و آرومی دارم و ...( غافل از این که هنوز درد اصلی نبومده سراغت)

گرسنه که شدی شیر خوردی و خوابیدی.. توی خواب اول ناله کردی کم کم این ناله ها تبدیل شد به نق نق و غر زدن و گریه و جیغ...

وای خدا...  چه گریه های وحشتناکی.. باورم نمی شد بلد باشی اینطوری جیغ بزنی و گریه کنی...اولین بار بود.. حتی روز ختنه هم اینطوری نبودی. مامانی هرکار می کرد آروم نمی شدی... منم باهات گریه می کردم... خیلی سخت بود که درد داشتی و کاری نمی تونستم برات بکنم.. فکر کنم چند برابر تو گریه کردم پسرم...

کم کم فکر کنم اثر مسکن بود که بهتر شدی...بابایی هم که اومد خونه برات کمپرس سرد گذاشت تا کمتر اذیت بشی... اما تا شب همچنان بداخلاق و عصبانی بودی و منتظر بهونه واسه گریه کردن و جیغ زدن

 

گریهگریهگریهگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)