سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

من و کارام (6)

1392/7/11 10:36
1,004 بازدید
اشتراک گذاری

درست چند دقیقه بعد از جارو کردن و طی کشیدن خونه مامانم با این صحنه رو به رو شد.

تمام پاپ کورن ها رو کف خونه ریخته بودم.

نگران نباشید من کارم و حرفه ای بلدم و تا مامان میاد عصبانی شه و قاطی کنه من با یه عشوه وبوسه سر و ته قضیه رو هم میارم و آخرش مامان به عکس انداختن اکتفا می کنه نیشخند

اینجا مامان دعوام کرده بود که چرا باز دارم روی مبل می خوابم.

منم ناراحت شدم و باهاش قهر کرده بودم.

وقتی هم قهر می کنم چشمام و می بندم...

البته زودی آشتی کردیم و منم مثل پسر خوب رفتم روی تختم خوابیدم.

عاشق میوه ام همه جوره. مخصوصا اگه هندونه باشه که دیگه هیچکس و هیچی رو نمی بینم 

مریض شده بودم و بیشتر جاهای بدنم دونه های قرمز زده بود.

مخصوصا دور لب و کف دستا و پاهام. خیلی هم خارش داشت این دونه ها و صورتم و از بس خارونده بودم زخم شده بود.

مامان و بابا اولش فکرکرده بودن ابله مرغون باشه. اما دکتر گفت یه ویروسه و چیزی نیست . حتی واگیر دار هم نبود و مهد کودک هم می تونستم برم.

اما مامانم همش نگران بود که نکنه جاهای زخم ها روی صورتم بمونه که خدا رو شکر توی 2 هفته کاملا خوب شد و دوباره خوشجل شدم 

مامان عروسک شرک رو انداخته بود توی ماشین لباسشویی و من انقدر گریه و زاری کردم  و قاطی کرده بودم که  مامان هیچ جوره نمی تونست آرومم کنه.

آخرش از شدت گریه و خستگی خوابم برد. مامان خیلی دلش برام سوخت و اگه راه داشت شرک رو بهم می داد.

اما ماشین در حال شستن بود و دیگه راه بازگشتی نبود.

بعد که من خوابم برده بود و ماشین تموم کرده بود کارشو . مامان شرک و گذاشته بود توی آفتاب تا زود خشک شه و وقتی بیدار شدم و دیدم شرکم پیشمه یه عالمه ذوق کردم 

رفته بودم سر یخچال و یه انبه گنده برداشته بودم و همینطوری داشتم گاز می زدم که ناگهان مامان مچم رو گرفت 

توی خیابون انقدر تند تند راه می رم که کسی بهم نمی رسه و اینجا مامان محبوبه تقریبا داشت دنبالم می دوید.

وقتی می ریم خونه مامان محبوبه انقدر شیشه این میز رو می چرخونم که خودمم هم سرگیجه می گیرم

راستی کیف دوربین هم جزو اسباب بازی های محبوبم حساب می شه 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

سمانه مامان کیمیا
11 مهر 92 19:12
وای قربونت برم اینطوری میخندی عسیسمممم منم بودم یادم میرفتالبته من اینقدر اینروزهای عصبیم که یه همچین کارایی فشارم رو میبره رو 100!! و اینقدر نامزد طفلک رو دعوا میکنم که از عذاب وجدان خودم تا صبح خوابم نمیره ...به خداااااااااا اونم میدونه چه طوری بدترش کنه هی میگه مامان ناحارت نباش من بچه خوبم!!
بمیرم که اونطوری رفتی تو شیشه لباسشویی..کیمیا نسبت به پتوش اینطوریه منم شب که خوابید میشورم که تا صبحم خشک بشه



سمانه انقدر به خودت سخت نگیر. این روزا هم می گذره خانم دکتر... به خودت هم برس. انقدر حرص و جوش نخور. سرت خلوت نشده هنوز؟ چرا باعروسم دعوا میکنی؟ بردیا ناراحت می شه ها... فداش شم که اینقدر شیرین زبونه. ناحارت نباش خوب!!! ههههه منم همیشه مواقعی که بردیا خوابه می شستم. این سری هم می خواست بره بخوابه. نزدیکای خواب ظهرش بود. ناگهان گذری چشمش به ماشین خورد و دیگه ول کن نبود. بردیا هم نسبت به بالشت و پتوش این مدلی هست. اما نسبت به عروسکاش بیشتر. مخصوصا شرک که شده هووی من و باباش
سهیلا
12 مهر 92 0:39
اخه نازی... عروسکش رو میخواست یا میترسید چیزیش بشه.؟


هر دوتاش. اما فکر کنم بیشتر ترسیده بود اتفاقی براش بی افته. همش می ترسیدم نکنه در آینده روش تاثیر بزاره... خیلی خودش و به در و دیوار زد. می خواست در ماشین لباسشویی رو از جا بکنه...
mAhyA
12 مهر 92 13:55
عزیزمممم عکس اولیو خیلیییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم با اون خندش
مرجان
13 مهر 92 9:24
پس هنوز این عادت رو داری که وقتی قهر میکنی چشماتو می بندی ، آخه در اون لحظه مگه میشه باهات آشتی نکرد؟

آقای شرک هم که داستانی شده واسه خودش ، ای جونم که فکر کردی شرک در خطره و می خواستی نجاتش بدی.

قربون میوه خوردنت که ایشاله نوش جونت بشه، بگو ما چیکار کنیم تا رادین هم میوه بخوره؟؟

راستی خاطره جون بردیا هنوز شیرخشک میخوره یا توی شیشه شیر پاستوریزه بود؟ میدونی تا چه زمانی میشه شیرخشک به بچه داد؟


سلام عزيزم. بعلهههه خاله جون. هنوز هم قهر مي كنه و چشماش و مي بنده تااز دلش در نياري باز نمي كنه. در مورد ميوه هم برديا از كوچولويي خدا رو شكر دوست داشت . من و باباش هم همينطور هستيم. مخصوصا باباش كه شديد ميوه ايه. انشاء‌اله رادين جون هم ميوه خور مي شه. نگران نباش. برديا تا 24 ماهگي شير خشك مي خورد. الان ديگه شير پاستوريزه مي خوره. البته شيشه هم بايد ديگه ازش بگيرم. فعلا كه نشده. به شيشه وابسته اس خيلي. دكترش گفته بود تا 2 سالگي مي تونه شيرخشك بخوره

رابرت استرانگ
13 مهر 92 13:08
قربونت برم تو پسر قوي هستي و اگر هم مريض شي زود خوب ميشي اميدوارم هيچ بچه اي مريض نشه قربونه چشمات برم


مرسي دوست جون. انشاء‌اله
سمیرا مامان آنیتا
13 مهر 92 14:36
عاشقتم بردیای خوشگلم
از خوندن کارات و دیدن تیپت عشق میکنم


مرسي گلم. آنيتا جون رو ببوس
نیلوفر
13 مهر 92 15:31
سلام
الهی دورت بگردم گل پسریه دوست داشتنی که با این عشوه هات دل همه رو بردی،من که عاشق همه کارای شما شدم خوش تیپ خان،البته به مامان هم حق میدما،هه انقده از عکس در حال دو خوشم اومد
بوسسس



ممنون دوست جونم
خاله عاطفه
13 مهر 92 15:35
خاله فدات شه که فکر کردی عروسک شرک چه بلایی داره سرش میاد و میخواستی نجاتش بدی ...چقدر غصه خوردی عزیزم .... فدای اون تیپت بشم وقتی داری شیشه میز و می گردونی ... میدونم بزرگ شی از خوندن همه این کارای قشنگت خنده ات میگیره ... خیلی خیلی دوست دارم از زمین تا آسمانها ... اگه توی عکس اولی اونجا بودم حسابی چلونده بودمت ...


مرسي خاله جون. منم دوستت مي دارم. ماهان و ياسمن رو ببوس
محبوبه
14 مهر 92 8:46
عاشق قهر كردنتم گلم دوستت دارم


مرسي مامان محبوبه . من بيشتر
مامان رهام
14 مهر 92 17:09
سلام خاله فدای اون لبای خندونت.....الهی بمیرم که مریض شده بودی قربونت برم...خداروشکر که بازخوشگل و سرحال شدی.......واااااااااااااااااااااااای خاطره جون چقد غصه خوردم اینقد مظلوم داره عروسکشو نیگا میکنه بگردم...واقعا دلم واسش سوخت...گردونه رو بچرخون خوش تیپ خاله


منم خودم هم واقعا دلم براش سوخت. به خودم قول دادم ديگه هيچوقت تا بيداره عروسكاش و نندازم توي ماشين . رهامم رو ببوس
آنیتا
14 مهر 92 19:22
الهی قربونت برم ماشین لباسشویی از همه باحال تر بود کلی خندیدم. دوست دارم


merciiiii
مامان ماهان
15 مهر 92 11:03
ماشاا... چه پسر نازی داری.من با اجازه شما را لینک کردم.اگه دوست داشتید به وب پسر من هم سر بزنید.اگه امکانش هست می خوام عکسهای آتلیه سها و کاج و ببینم کدوم بهتره.می خوام پسرمو واسه 2سالگی ببرم.به نظر شما کدوم بهتره.اگه می شه رمز عبورو بهم بدید لطفا.
www.mahan90.niniweblog.com


عزيزم مرسي. حتما لينكتون مي كنم. بين آتليه ها هم من سها رو نسبت به كاخ ترجيح مي دم...
سپید مامان علی
15 مهر 92 12:27
عاشق کارات و شیطونیهاتمممممم
خدایی وقتی مامانی صحنه پاپ کورن ها رو دید جیغ نکشید
فدای قلب مهربونت بشم که شرک میخواستی و نگرانش بودی
میوه هم نوش جونت خوش تیپممممممممم


خدايي به نظر تو با اين لبخندي كه زده و عشوه اي كه اومده جايي واسه جيغ و داد مي زاره؟!!! من كه دل رحم!!! هههههههه
سحر
15 مهر 92 20:30
سلام الهی قربونت بشم اونجاکه نگران شرک بودی....... به منم سربزنیدواگه تمایل داشتی خبربده تاتبادل لینک کنیم بااسم سیناعشق مامان
مامان شايان
16 مهر 92 8:39
عزيزيم
صوفی مامان رادمهر
20 مهر 92 13:38
وایییییییییی یعنی اون عکس دومی مربوط به شرک که رفته تو ماشین اونجوری دلمو سوزونداااااااا عزیز دلممممممممم... خیلی ببوسش فقط همینو می تونم بگم