سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

کارا و شیطنتا

1392/3/24 21:23
1,001 بازدید
اشتراک گذاری

ــ این روزا خیلی با موتوری که خاله عاطفه برات خریده بازی می کنی و جالبه که بعد از بازیت می بریش توی اتاقت و دقیقا همون جایی که بود پارکش می کنی و می ری سراغ اسباب بازی های دیگه!!!

ــ از این مجله های تبلیغاتی که توی خونه ها می ندازن یکی برات انداخته بودم توی اسباب بازی های دیگه ات که اگه هوس کتاب و مجله کردی با همون سرگرم بشی و سراغ مجله های بابایی نری. یه روز که داشتی اسباب بازی هات و جمع کردی همه رو ریختی توی سطل اسباب بازی هات و خیلی برام جالب بود که اون مجله تبلیغاتی رو بردی توی اتاق خواب ما و گذاشتی توی جا مجله ای کنار روزنامه ها و مجله های بابا !!! 

ــ یه شب نشسته بودی روی پای بابایی و نازش می کردی بعد شیشه شیرت رو می کردی توی دهانش که بخوره .اگر هم مخالفت می کرد و نمی خورد به زور متوسل می شدی. شیشه رو می ذاشتی زمین ،با دو تا دستات به زور دهانش و باز می کردی و دوباره زودی شیشه رو می کردی توی دهن بابایی...وای که چقدر اون شب خندیدیم از دستت.

ــ میری از توی حمام تشت بزرگ سفید رو میاری می زاری  وسط خونه بعدشم می شینی توش و  TV نگاه می کنی!!! این دیگه چه مدلشه ، نمی دونم ؟!!!

 ــ سرما خورده بودی و  دکتر برات یه عالمه دارو داده بود. داشتم توی آشپزخونه سرنگ و اماده می کردم که شربت بهت بدم تا چشمت افتاد به سرنگ و شیشه شربت تند تند می زدی توی سرت و می گفتی آی آی آی و فرار  کردی سمت اتاق خواب ...هههههههه خیلی صحنه جالبی بود.

ــ عطر بوربری مامان رو که خیلی دوسش داشت و خیلی هم گرون قیمت بود شکستی. بگذریم که خیلی این عطر و دوست داشتم اما با شکستنش و پخش شدن اون همه عطر توی خونه تا چندین ساعت سردرد شدید داشتم.

ــ بابایی برات یه عطر خیلی خوشبو مناسب برای سن خودت خریده که وقتی برات می زنم با بوی خوب تن خودت قاطی می شه و دیگه معلومه چی می شه!!!!

ــ تا می بینی می رم سراغ لپ تاب یا کتاب دستم می گیرم سریع میای دستم و می گیری و می گی : ب ایم ( بریم ) حالا کجا بریم معلوم نیست. الکی فقط دست من و می گیری و من و بلند می کنی بعدش می ری سراغ بازی خودت!!!

ــ  روزی صد بار و بدون این که چیزی بخوای فقط میای می گی : مامان... بعضی وقتا دیگه قاطی میکنم. اما فقط هدفت اینه که من حواسم به شما باشه و هیچ کار دیگه ای انجام ندم

ــ همیشه وقتی بابایی رو صدا می کنم اگه کارم مرتبط با شما باشه بهش می گم باباش .مثلا باباش صداش کن. باباش ببین بردیا کارت داره. باباش به پسرمون آب بده... خلاصه این باباش گفتنای من روی شما هم تاثیر گذاشته و به بابایی می گی باباش.هههههه

 ــ عاشق مسواک کردنی و تا می بینی مسواک به دست دارم میارم سراغت لبات به خنده باز می شه و خیلی دوست داری.

ــ بعد از شام دیگه تا 4.5 صبح گرسنه نیستی. اما 4.5 صبح بالای سرم ظاهر می شی و دست من و می گیری می بری توی آشپزخونه که یعنی بهت شیر بدم. برات شیر می ریزم توی شیشه ات و با هم می ریم توی اتاقت و می خوابونمت روی تخت و همونجا می مونم تا شیرت و کامل بخوری. وقتی تموم می شه شیشه رو می دی دستم می گی : مسی(مرسی) و باهام بای بای میکنی یعنی دیگه می تونی بری!!! یه روز که خیلی خوابم می اومد گذاشتمت روی تختت و شیشه هم دادم بهت و اومدم بیرون. دیگه صبر نکردم تا بخوری. اومدم توی اتاق خواب خودمون و خوابیدم که ناگهان با گرمای دستات بیدار شدم. شیشه خالی شیر و دادی دستم و گفتی : مسی و بای بای کردی و رفتی!!!!!!! تا صبح هنوز از این کارت شوکه بودم!!!! خیلی عاشقتم. 

ــ میری سر یخچال و یه دنت بر می داری و سر راه قاشق هم از کشو بر می داری و باز سر راه صندلیت هم با خودت میاری و روبه روم می شینی که بهت دنت بدم و جالبه وقتی تموم می شه باز صندلی رو می بری سر جاش می زاری!!!

مسافرت 2 روزه ای که رفته بودیم لاهیجان من و بابایی بعد از ناهار یه چرتی زدیم و شما بیدار بودی و بازی می کردی. از خواب که بیدار شدم یا یه صحنه ی جالب روبه رو شدم ( البته الان می گم جالب چون اون موقع خیلی عصبانی شدم ) رفته بودی روی صندلی میز توالت و سراغ کیف آرایش من و البته رژ گونه من. بعدشم درش و شکسته بودی و کل رژ گونه مامان رو که فقط 2.3 روز از خریدنش گذشته بود خالی کرده بودی روی صورتت و لباست و فرش!!!!!!!! دیگه بقیه اش رو نگم بهتره!!!!

 

می میرم واسه این تیپت بدجور 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

زهرا مامان مه سما
24 خرداد 92 11:45
خاطره جوون کلی خندیدم از کاراش مخصوصا به زور شیر دادن به باباش و فرار کردن از دوا ههههههههه خدا حفظش کنه


مرسی دوستم. به خدا یه کارایی می کنه که خودمون هم می مونیم از دستش.هههههه
سپید ماما علی
24 خرداد 92 12:48
خوش تیپم ... عزیزم...عاشق کارات و شیطونیاتم...

مامانی خیلی باحالی که ریز به ریز کاراش رو یادداشت میکنی...

همیشه از خوندنشون و دیدن عکساش لذت میبرم

ببوس پسمل شیرینت رو


مرسی دوست جون مهربونم. تو هم علی وروجک شیرین زبون و ببوس
دخترک
24 خرداد 92 15:31
وای خاطره اونجوری میگی بوی تنش من دیوونه میشما
سرتو فشاربده لای گردنش به جای منم بو بکش
داستان بای بای کردنش خیلی جالب بود من جای تو بودم میگرفتم لهش میکردم بی شرفووووووووووو
این تیپاش اعصاب مصاب واسه منم نذاشته خو


بعضی وقتا یه کارایی می کنه که جدی جدی می خوام از شدت ذوق لهش کنم ...مرسی دوستم
نیلوفر
24 خرداد 92 18:03
سلام
خدا خدا،چقدر آقاس این بردیا خوشگله،مامانی عاشق تک تک کاراشم که شما نوشتی،اینکه انقدر مرتب و منظمه و همه چیرو میذاره سرجاش،مسواک زدنش،تشکر کردنش،هه چقده هم خندیدم از اینکه تو تشت میشینه و عکس العملش نسبت به دارو،خ خ خ
خیلی خیلی بی نظیری عزیزم،همیشه خدا نگهدار و حافظت باشه گل خوش تیپم



ممنون نیلو جونم...لطف داری گلم
سمانه مامان کیمیا
24 خرداد 92 18:50
اول از همه قربونت برم خوش تیپ منننننننننن....همیشه ترکیب این سبز و قرمز و این ابی فوق العاده میشه...دست مامان با سلیق اش درد نکنه
دوم اینکه خیلی بلاییی با این کارات
چقدر شیر خوردن شبش باحاله کیمیا که به خاطر شرایط اتاقش نشد جداش کنیم خودشم الان عین کنه شده افرین به این مرد کوچک
چقدر دلم واسه دارو خوردنشون میسوزه خیلی مظلوم میشن


مرسی سمانه جون...به نظرم کیمیا حالش خوب شد دیگه جداش کن. هر چه زودتر بهتر... به خدا خیلی راحته. دارو خوردن هم راست می گی واقعا سخته. منم دلم می سوزه.تا شیشه شربت ودستم می بینه رنگ و روش میپره...هههه
نفیسه
25 خرداد 92 1:27
سلام..ماشالله پسر خیلی ناز وخوش تیپی دارید..خدابراتون حفظش کنه.اگه برای تبادل لینک موافق بودید به وبلاگ پسرمن هم سربزنید.خوشحال میشم


چشم عزيزم. حتما. مرسي
مهسا(مامان هستی)
25 خرداد 92 2:57
الهییییییییی قربون این تیپت بشم من

عزییییزم عاااااشق این کاراتام خیلیییی بامزه هستن و آفرین که تو اتاق خودت میخوابی

منم خیلی دوست دارم هستی رو جدا کنم و فک کنم راحت هم باشه چون وقتی میخوابه تا صبح اصلا بیدار نمیشه ولی نمیدونم چرا نمیتونم جدا از خودم بخوابونمش !



مرسي عزيزم. من برديا رو از 3 ماهگي جدا كردم و توي اتاق خودش مي خوابه. خيلي خوبه و راضي ام.
داريوش
25 خرداد 92 7:16
مامان برديا سلام كارهاشو خوندم كلي خنديم وحال كردم كه چنين پسر مرتبي هست وجس گرفتنش هم خيلي بحاله خدانگهدارش باشه بعدا ذوقي كه ميكنه ادم دوست داره توي بغل بگيره يه مشت ومالشش بده خلاصه لذت بردم وخوشا بحال اين مامانش كه چنين حوصله اي داره كه همه ي كارهاي برديا مينويسه


ممنون . لطف دارين
الهه
25 خرداد 92 7:17
فداش بشم با اين همه شيرين كاري.
رابرت استرانگ (كماندار نوجوان)
25 خرداد 92 12:07
پسر خوش اخلاق واقعا" خوش تيپي و دوست داشتني عاشقه كتونياتم


مرسي دوست جون. خودتم كتوني هاي خوشگلي مي پوشيا...چشمك
mAhyA
25 خرداد 92 14:50
عزیزممم جونم منم عاشق این تیپای خوشگلتم ووووای اون جریان نصفه شبی که اومده تا اتاق شما و مرسی گفته و بای بای کرده منو کشتهههه
صبا مامان هومان
25 خرداد 92 16:54
عزیزم نازیییییییییی عاشق کارا و حرکاتشم خاطره جون همیشه وبلاگشو نگاه میکنم
عاشق تیپشم هستم خاطره کلاهاشو از کجا گرفتی؟


مرسی... عزیزم از سمت جمهوری گرفتم این کلاهو.
محبوبه
25 خرداد 92 17:12
اي جان خوردني خوش تيپ من الهي هميشه سالم و شاد باشي عزيز دل ماماني عاشقتم
فاطمه
25 خرداد 92 19:24
اینجوری که تعریف کردی پس معلومه خیلی آقاست بردیا جون. ضعف رفتم برای اونی که اومد بالای سرت و گفت مسی . بای بای کرد.فداش بشم.
مامان آرسام
25 خرداد 92 20:21
چقدر با مزه ایی
مامان شايان
27 خرداد 92 7:31
خدا براتون حفظش كنه ايشاله
سونا
27 خرداد 92 15:15
سلام مامان بردیا جون ببخشید عزیزم که مزاحمتون شودم من راجب راکر تحقیق می کردم که با وبلاگ زیبای اقاپسر تون اشنا شودم ماشالله چه پسر خوشکل وشیطون داری خدا حفظش کنه

ببخشید سوالم اینجا مطرح می کنم عریزم این راکری که برای اقا پسرت خریدی به عنوان صندلی ماشین وکریر استفاده کردی یا نه اگه اره از تا چند ما هگی ازش استفاده کردی

ممنون میشم اگه من راهنمای کنی


سلام عزیزم. مرسی از لطفت . من از راکر به عنوان صندلی ماشین هم استفاده کردم و از 4 ماهگی که غذای کمکی بردیا رو شروع کردم تا قبل از این که براش صندلی غذا بخرم به عنوان صندلی غذا هم برام کاربرد داشت. تا یکسال و یکی دو ماه ازش استفاده کردم. خیلی هم راضی بودم. بهت توصیه می کنم اگه می خوای راکر بگیری مارک مک لارن بگیر که خیلی عالیه
سمیرا مامان آنیتا
28 خرداد 92 7:47
وای اون میسی و بای بای کردنش معرکه بود
چقدر هم پسر مرتبیه همه چی رو سر جاش میذاره .. فداش


البته هميشه هم اينطوري مرتب نيستا...هههه. چشمك
صوفی مامان رادمهر
28 خرداد 92 9:35
منم میمیرم برای این تیپش... وایییییییییییییییی چقدر شیرین تر شده... ببین تصور کردم بردیا داره دهن باباشو به زور باز می کنه که شیشه رو بذاره دهنش مردم از خنده طفلک باباش ههههههههه


ههههههه. ما خودمون مرده بوديم از دستش از خنده
maman bahar
28 خرداد 92 15:18
الهی خاله دورت بگرده ناناز با اون تیپت عسلم من تو رو خیلی دوست دارم جوجو آخه اخلاقت خیلی شبیه امیر علی هستش امیدورام وقتی بزرگ شدین بتونین دوستای خوبی واسه هم باشین
علی و یسنا
21 تیر 92 16:48
وبلاگتون قشنگه.لطفا به دیدن من هم بیاین...
راستی با تبادل لینک موافقین؟


مرسي. چشم... حتما
مامان شايان
12 مرداد 93 10:06
سلام من هميشه به برديا سر مي زنم و پيگير وبلاگش هستم اما امروز ديدم همه چي رمز دار شده واسه چي اخه؟؟؟ مي شه بهم رمز بدي
خاطره مامان بردیا
پاسخ
گلم من افتخار آشنايي با شما رو نداشتم تا الان. من خواننده خاموش زياد دارم. رمز مخصوص دوستانيه كه ازشون شناخت كامل داشته باشم.