کارا و شیطنتا
ــ این روزا خیلی با موتوری که خاله عاطفه برات خریده بازی می کنی و جالبه که بعد از بازیت می بریش توی اتاقت و دقیقا همون جایی که بود پارکش می کنی و می ری سراغ اسباب بازی های دیگه!!!
ــ از این مجله های تبلیغاتی که توی خونه ها می ندازن یکی برات انداخته بودم توی اسباب بازی های دیگه ات که اگه هوس کتاب و مجله کردی با همون سرگرم بشی و سراغ مجله های بابایی نری. یه روز که داشتی اسباب بازی هات و جمع کردی همه رو ریختی توی سطل اسباب بازی هات و خیلی برام جالب بود که اون مجله تبلیغاتی رو بردی توی اتاق خواب ما و گذاشتی توی جا مجله ای کنار روزنامه ها و مجله های بابا !!!
ــ یه شب نشسته بودی روی پای بابایی و نازش می کردی بعد شیشه شیرت رو می کردی توی دهانش که بخوره .اگر هم مخالفت می کرد و نمی خورد به زور متوسل می شدی. شیشه رو می ذاشتی زمین ،با دو تا دستات به زور دهانش و باز می کردی و دوباره زودی شیشه رو می کردی توی دهن بابایی...وای که چقدر اون شب خندیدیم از دستت.
ــ میری از توی حمام تشت بزرگ سفید رو میاری می زاری وسط خونه بعدشم می شینی توش و TV نگاه می کنی!!! این دیگه چه مدلشه ، نمی دونم ؟!!!
ــ سرما خورده بودی و دکتر برات یه عالمه دارو داده بود. داشتم توی آشپزخونه سرنگ و اماده می کردم که شربت بهت بدم تا چشمت افتاد به سرنگ و شیشه شربت تند تند می زدی توی سرت و می گفتی آی آی آی و فرار کردی سمت اتاق خواب ...هههههههه خیلی صحنه جالبی بود.
ــ عطر بوربری مامان رو که خیلی دوسش داشت و خیلی هم گرون قیمت بود شکستی. بگذریم که خیلی این عطر و دوست داشتم اما با شکستنش و پخش شدن اون همه عطر توی خونه تا چندین ساعت سردرد شدید داشتم.
ــ بابایی برات یه عطر خیلی خوشبو مناسب برای سن خودت خریده که وقتی برات می زنم با بوی خوب تن خودت قاطی می شه و دیگه معلومه چی می شه!!!!
ــ تا می بینی می رم سراغ لپ تاب یا کتاب دستم می گیرم سریع میای دستم و می گیری و می گی : ب ایم ( بریم ) حالا کجا بریم معلوم نیست. الکی فقط دست من و می گیری و من و بلند می کنی بعدش می ری سراغ بازی خودت!!!
ــ روزی صد بار و بدون این که چیزی بخوای فقط میای می گی : مامان... بعضی وقتا دیگه قاطی میکنم. اما فقط هدفت اینه که من حواسم به شما باشه و هیچ کار دیگه ای انجام ندم
ــ همیشه وقتی بابایی رو صدا می کنم اگه کارم مرتبط با شما باشه بهش می گم باباش .مثلا باباش صداش کن. باباش ببین بردیا کارت داره. باباش به پسرمون آب بده... خلاصه این باباش گفتنای من روی شما هم تاثیر گذاشته و به بابایی می گی باباش.هههههه
ــ عاشق مسواک کردنی و تا می بینی مسواک به دست دارم میارم سراغت لبات به خنده باز می شه و خیلی دوست داری.
ــ بعد از شام دیگه تا 4.5 صبح گرسنه نیستی. اما 4.5 صبح بالای سرم ظاهر می شی و دست من و می گیری می بری توی آشپزخونه که یعنی بهت شیر بدم. برات شیر می ریزم توی شیشه ات و با هم می ریم توی اتاقت و می خوابونمت روی تخت و همونجا می مونم تا شیرت و کامل بخوری. وقتی تموم می شه شیشه رو می دی دستم می گی : مسی(مرسی) و باهام بای بای میکنی یعنی دیگه می تونی بری!!! یه روز که خیلی خوابم می اومد گذاشتمت روی تختت و شیشه هم دادم بهت و اومدم بیرون. دیگه صبر نکردم تا بخوری. اومدم توی اتاق خواب خودمون و خوابیدم که ناگهان با گرمای دستات بیدار شدم. شیشه خالی شیر و دادی دستم و گفتی : مسی و بای بای کردی و رفتی!!!!!!! تا صبح هنوز از این کارت شوکه بودم!!!! خیلی عاشقتم.
ــ میری سر یخچال و یه دنت بر می داری و سر راه قاشق هم از کشو بر می داری و باز سر راه صندلیت هم با خودت میاری و روبه روم می شینی که بهت دنت بدم و جالبه وقتی تموم می شه باز صندلی رو می بری سر جاش می زاری!!!
مسافرت 2 روزه ای که رفته بودیم لاهیجان من و بابایی بعد از ناهار یه چرتی زدیم و شما بیدار بودی و بازی می کردی. از خواب که بیدار شدم یا یه صحنه ی جالب روبه رو شدم ( البته الان می گم جالب چون اون موقع خیلی عصبانی شدم ) رفته بودی روی صندلی میز توالت و سراغ کیف آرایش من و البته رژ گونه من. بعدشم درش و شکسته بودی و کل رژ گونه مامان رو که فقط 2.3 روز از خریدنش گذشته بود خالی کرده بودی روی صورتت و لباست و فرش!!!!!!!! دیگه بقیه اش رو نگم بهتره!!!!
می میرم واسه این تیپت بدجور