سرزمین عجایب
چند روز پیش همراه با مامان و بابا راهی سرزمین عجایب شدیم.
یه عالمه بازی کردم و آتیش سوزوندم. طوری که توی راه برگشت به زور چشمام و باز نگه داشته بودم و تا رسیدیم خونه باطریم تموم شد...
اولش مامانی طبق معمول توی طبقات تیراژه یه دوری زد تا شاید چیزی بپسنده و منم از این فرصت استفاده کردم و ماشین سواری کردم
بابایی می شه برام از این ماشینا بخری ؟!
وای چه باحاله . خوشم میاد ازش...
هر چند مامانی هر دفعه کلی غر می زنه که همه ی خونمون پر شده از این ماشینای من.
اما من که خیلی دوست دارم و هر چی ماشین داشته باشم بازم کمه !!!
بعد از گشت زدن توی طبقات تیراژه و خرید این ماشین که همون فرداش یه چرخش توسط من کنده شد رفتیم سرزمین عجایب و من یه عالمه بازی کردم
بعدش با پیتزا و سیب زمینی سرخ شده و سالاد و نوشابه از خودم پذیرایی کردم
موقع برگشت تازه دوباره یاد ماشینم افتادم و کیف کوله ام که حتما باید بندازم پشتم
خیلی خسته بودم و دوست داشتم زودتر بریم خونه طوری که تقریبا بابایی رو دنبال خودم می کشیدم و مامان هم که دوربین به دست دنبالمون بود