عاشقانه های مامان و بردیا
از اونجایی که بردیا یه کم دیرتر از همسن و سالاش شروع کرد به صحبت کردن الان به خاطر مدل حرف زدن و البته نازی که خودش قاطی صداش می کنه کلی از همه دل می بره و توی هر جمعی مخصوصا مهد کودک همه رو سمت خودش می کشه و همیشه مرکزه توجهه ،همه از هم صحبت شدن باهاش لذت می برن.
منم که بیشتر از همه باهاش کیف می کنم و روزی نیست که با کاراش و حرفاش من و دیوونه تر از قبل نکنه
ـ داشتم ظرف می شستم که یهو اومد از پشت پاهای من و بغل کرد و گفت : خاطره جونم دلم برات تنگ شده
ـ روی مبل نشسته بودم و سرگرم گوشیم بودم که اومد محکم کوبید روی پام و گفت: چطوری خاطره جونم ؟!!!!
ـ بغلش می کنم و می گم پسرمممممم. دستاشو میندازه دور گردنم و با ناز می گه :مامانممممممم
ـ وقتی می رم مهد کودک دنبالش. از بالای پله ها صداش و میشنوم که با ذوق داد می زنه : مامانمه؟!!
ـ با ذوق از دور بدو بدو خودشو می ندازه توی بغلم و می گه : مامانی اومدی دنبالم ؟
ـ گاهی هم می گه : خاطره جون ممنون اومدی دنبالم
ـ گاهی که صداش می کنم بردیا ، میگه : جونم خاطره ؟!
ـ بهش می گم دوست دارم . می گه منم دوستت دارم. عاشقتم
ـ بهش می گم فدات شم.می گه :خودم فدات شم
ـ وقتایی که دارم لاک می زنم میاد می گه: وای خاطره جون لاکت چه خوشگله
ـ وقتی دارم لباس میپوشم میاد می گه : وای خاطره جون لباستو زود بپوش سرما می خوریا
ـ گاهی که دیگه از دیدن کارتن خسته می شه خودش کنترل و میاره و میگه : کارتن تموم شد خاطره جون بیا بزن آهنگ ببینیم
ـ از روی تختش صدا میکنه : خاطره جون می شه بیای بغلم کنی ؟!
ـ بعضی وقتا مشغول کار خونه ام و گیر می ده:خاطره جون بیا کارتن ببینیم . اون موقع اس که باید برای بار هزارم بشینم و باب اسفنجی تکراری ببینم و به زور بخندم
ـ گاهی صدام می کنه: خاطره جون دخترم یا خاطره کوچولوی من
ـ بعضی وقتا مشغول کار خونه ام.میاد صدام میکنه و دستش و بوس می کنه و بعد برام با فوت می فرسته
ـ وقتایی که می خوام ببرمش حمام چند دقیقه زودتر می فرستمش تا ماشیناشو بشوره بعد داد می زنه: خاطره جون می شه لطفا بیای منو بشوری ؟!
ـ بعضی وقتا روی مبل دراز میکشم بدو بدو می ره و برام پتو میاره و می گه: عزیز دلم سرما نخوری
و ....