شیرین زبونی (3)
ــ با این که هوا حسابی گرم شده اما ول کن بلوز آستین بلند و شلوار نیستی. امان از وقتی که بخوام آستین کوتاه تنت کنم. همش میگی آستین بده. یا وقتایی که شلوارک پات می کنم انقدر پاچه هاشو می کشی پایین که مجبور می شم شلوار پات کنم. جوراب هم که نگو خودش مکافاتی جداس
ــ داشتیم از مهد کودک بر می گشتیم که یه ماشین با سرعت از جلومون رد شد. داد زدی : ماشین سیاه نیوفتی ( یعنی داری تند می ری )
ــ کافیه توی tv آب و دریا نشون بده . انقدر می گی بریم دریا که خسته می کنی ما رو
ــ یه روز صبح که بابایی برده بودتت مهد کودک از ماشین پیاده نمی شدی و میگفتی : نه بریم دریا
ــ شبا که بابایی میاد ول کنش نیستی. دائم می گی : بریم ماشین سواری
ــ وقتایی که کاری می کنی و با حدیت نگاهت می کنم. کلی ادا و اصول در میاری و می گی : خاطره بخند منم که آخر جذبه هنوز حرفت تموم نشده این شکلی می شم
ــ تا می بینی دارم اسباب بازیهات و جمع می کنم سری میای و می گی : بردیا کمک کنه
ــ وقتایی که می خوام شیشه میز و تمیز کنم سریع خودتو می رسونی و می گی : بردیا تمیز کنه و هر دفعه نصف شیشه پاک کن خالی می شه روی میز. آخرشم دعوامون می شه و اگه بابایی خونه باشه مجبوره پادرمیونی کنه
ــ تا می بینی گوشی دستمه و دارم با کسی حرف می زنم میای و میگی : صحبت کنم یا می گی : بردیا صحبت کنه
ــ اگه کاری بکنی که شاکی شم وقتایی که بابایی نیست می گی : بابا کرده
ــ یه روزصبح که داشتیم آماده می شدیم برای سر کار رفتن لباس من و از روی تخت برداشتی و نمی دونم کجا سر به نیستش کردی. بعد از ظهر ازت پرسیدم :بردیا لباس مامان و که صبح برداشتی کجا گذاشتی؟ بیا بده... اومدی از توی سبد لباس ها ( لباس های شستنی ) یه تاپ درآوردی و گفتی : بیا این خوشگله
ــ وقتایی که بخوام لباست و عوض کنم و راضی نباشی همش می گی : نه ببین این خوشگله
ــ یه روز صبح ساعت 5.6 اومدی توی گوشم یواش گفتی : خاطره بیدار شو!!!! گفتم چی میخوای مامان؟ گفتی : نوشابه
ــ تازگیا همش خودتو پخش زمین می کنی و می گی : خاطره بیا. بردیا خسته اس. بغل بکنم
ــ عاشق حمام رفتنی و همش می گی : بریم حمام... توی حمام هم دوست داری دوش آب کامل در اختیارت باشه. بعدشم می گی: خاطره برو کنار کفی نشی
ــ وقتایی که خونه هستیم توی بازی های خیالیت دائم اسم دوستای مهد کودکت و میاری. امیر صدرا بشین. حنانه بخور و ...
ــ روی مبل با خودکار نقاشی کرده بودی. اومدی با ذوق صدام کردی و گفتی : خاطره بیا.. چشم چشم دو ابرو
ــ داشتم با ابر و کف مبل و پاک می کردم که دائم دستور می دادی: اینجا تمیز کن. یا جاهای دیگه هم نشون می دادی می گفتی : تمیز تمیز
اینم عکس چشم چشم دو ابرویی که روی مبل کشیدی
دوسش دارم این آثار هنری که دستای کوچولوت خلق کرده کاشکی می شد نگهش دارم