سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

شیرین زبونی (3)

1393/4/12 19:36
1,172 بازدید
اشتراک گذاری

ــ با این که هوا حسابی گرم شده اما ول کن بلوز آستین بلند و شلوار نیستی. امان از وقتی که بخوام آستین کوتاه تنت کنم. همش میگی آستین بده. یا وقتایی که شلوارک پات می کنم انقدر پاچه هاشو می کشی پایین که مجبور می شم شلوار پات کنم. جوراب هم که نگو خودش مکافاتی جداس گریه

ــ داشتیم از مهد کودک بر می گشتیم که یه ماشین با سرعت از جلومون رد شد. داد زدی : ماشین سیاه نیوفتی قه قهه ( یعنی داری تند می ری ) قه قهه

ــ کافیه توی tv  آب و دریا نشون بده .  انقدر  می گی بریم دریا که خسته می کنی ما رو 

ــ یه روز صبح که بابایی برده بودتت مهد کودک از ماشین پیاده نمی شدی و میگفتی : نه بریم دریا خندونک

ــ شبا که بابایی میاد ول کنش نیستی. دائم می گی : بریم ماشین سواری 

ــ وقتایی که کاری می کنی و با حدیت نگاهت می کنم. کلی ادا و اصول در میاری و می گی : خاطره بخند چشمک منم که آخر جذبه هنوز حرفت تموم نشده این شکلی می شم خندونک

ــ تا می بینی دارم اسباب بازیهات و جمع می کنم سری میای و می گی : بردیا کمک کنه 

ــ وقتایی که می خوام شیشه میز و تمیز کنم سریع خودتو می رسونی و می گی : بردیا تمیز کنه و هر دفعه نصف شیشه پاک کن خالی می شه روی میز. آخرشم دعوامون می شه و اگه بابایی خونه باشه مجبوره پادرمیونی کنه شاکی

ــ تا می بینی گوشی دستمه و دارم با کسی حرف می زنم میای و میگی : صحبت کنم یا می گی : بردیا صحبت کنه 

ــ اگه کاری بکنی که شاکی شم وقتایی که بابایی نیست می گی : بابا کرده 

ــ یه روزصبح که داشتیم آماده می شدیم برای سر کار رفتن لباس من و از روی تخت برداشتی و نمی دونم کجا سر به نیستش کردی. بعد از ظهر ازت پرسیدم :بردیا لباس مامان و که صبح برداشتی کجا گذاشتی؟ بیا بده... اومدی از توی سبد لباس ها ( لباس های شستنی ) یه تاپ درآوردی و گفتی : بیا این خوشگله سبز

ــ وقتایی که بخوام لباست و عوض کنم و راضی نباشی همش می گی : نه ببین این خوشگله تعجب

ــ یه روز صبح ساعت 5.6 اومدی توی گوشم یواش گفتی : خاطره بیدار شو!!!! گفتم چی میخوای مامان؟ گفتی : نوشابه سوال

ــ تازگیا همش خودتو پخش زمین می کنی و می گی : خاطره بیا. بردیا خسته اس. بغل بکنم بغل

ــ عاشق حمام رفتنی و همش می گی : بریم حمام... توی حمام هم دوست داری دوش آب کامل در اختیارت باشه. بعدشم می گی: خاطره برو کنار کفی نشی خنده

ــ وقتایی که خونه هستیم توی بازی های خیالیت دائم اسم دوستای مهد کودکت و میاری. امیر صدرا بشین. حنانه بخور و ...

ــ روی مبل با خودکار نقاشی کرده بودی. اومدی با ذوق صدام کردی و گفتی : خاطره بیا.. چشم چشم دو ابرو تعجب

ــ داشتم با ابر و کف مبل و پاک می کردم که دائم دستور می دادی:  اینجا تمیز کن. یا جاهای دیگه هم نشون می دادی می گفتی : تمیز تمیزعصبانی

 

اینم عکس چشم چشم دو ابرویی که روی مبل کشیدی راضی

دوسش دارم این آثار هنری که دستای کوچولوت خلق کردهمحبت کاشکی می شد نگهش دارم محبت

 

پسندها (3)

نظرات (7)

تبادل لينک
12 تیر 93 19:40
سلام من زياد به وبلاگت سر ميزنم مطالبت جالبه لطفا بيشتر مطلب بزار چون ميبينم براي وبلاگت زحمت ميکشي اينو هم بهت ميگم برو به اين سايتي که ادرسشو رو گزاشتم و ازش لينک بگير رايگان بازديدت زياد ميشه من گرفتم خوب بود --
نیلوفر
12 تیر 93 22:37
سلام ماشالا هزار ماشالا شیرین زبون که چه عرض کنم بگید قند و نبات کلی خندیدم از دست این وروجک که انقده کمک حال مامان هم هست،البته به سوای اون نقاشی که انصافا خیلی قشنگه حیف که جای مناسب کشیده نشده همیشه سلامت باشی گل پسری
خاله عاطفه
14 تیر 93 10:10
عاشق خودت و حرف زدنت مخصوصا ديوونه اون قسمتم كه ميگي بابا كرده فدات بشم كه اينقدر شيريني
ماه مامان
14 تیر 93 22:10
ای جانم ، بازم لذت بردم از شیرین زبونی بردیا جون ، واقعا بچه ها مثل ضبط صوت میمونن و هر چی بزرگترها میگنن رو ضبط میکنن و بعدا با زبون خودشون تحویل آدم میدن ، واقعا شنیدن این بلبل زبونیا خیلی لذت بخشه ، خدا حفظش کنه
محبوبه
15 تیر 93 16:12
اي جان تو همينطوري زبون نريخته نانازي چه برسه به زبون ريختن بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
جیران بخشنده
16 تیر 93 11:56
فدای حرف زدن قشنگت وروجم خان
مهسا
17 تیر 93 13:37
وای چه ادمک خوشگلی... حیف که جای بدی کشیدی عزیزم.