آبعلی ـ امام زاده هاشم
دیروز ( 17/11/92 ) من از ساعت 4.5 صبح یه کم تب داشتم. مامانی بهم شربت داد تا ساعت 2 که دکترم بیاد مطب. اما وقتی رسیدیم هنوز دکتر نیومده بود و از اونجایی که مامان کلاً آدم بی صبر و تحملیه و نمی تونه جایی منتظر کسی بمونه و دید منم تبم پایین تر اومده، مامان و بابا تصمیم گرفتند بریم برف بازی کنیم و موقع برگشت دوباره بیایم دکتر. ( شانس آوردم دیگه ) این بود که ساعت 2.30 راه افتادیم سمت آبعلی و امام زاده هاشم تا هم برف بازی کنیم و هم آش بخوریم. آخه مامانی عاشق آش های امام زاده هاشمه. هر جا هم آش بخوره. باز آش های اونجا رو ترجیح می ده. خلاصه رفتیم برف بازی کردیم ( البته من ترجیح می دادم زیاد با برف در تماس نباشم و دستام بهش نخوره ) عکس انداختیم. آش خوردیم. هله هوله خوردیم و برگشتیم. البته مامان خیلی دلش می خواست تله کابین هم سوار شیم. اما با توجه به سردی بیش از حد هوا و این که ترسید من مریض بشم بی خیال شد ولی در کل خوش گذشت. توی راه برگشت هم من حسابی خسته بودم و توی ماشین خوابیده بودم... وقتی برگشتیم تهران ساعت حدودا 7 بود و منم حالم خوب بود. چون مامان سر ساعت بهم شربت داده بود. با این حال باز رفتیم مطب دکترم. جالبه که بازم نبود ( بازم شانس آوردم ) خلاصه برگشتیم خونه. تب منم کاملا قطع شده بود. علایم خاصی هم نداشتم. فکر کنم فقط دلم بیرون می خواست الانم که مامانم داره وبلاگ و به روز می کنه خوبم و دارم خونه رو به هم می ریزم