بازم یه چیز دیگه !!!
این مطلب هم مال چند ماه قبله. اما چند تا از عکسا با گوشی بابا گرفته شده بود و خالی کردنش وقت آزاد می خواست که تو این چند روز تعطیلی بالاخره این وقته نصیب مامان شد
تقریبا اواسط تابستون بود که یه روز بابایی مهربونم با یه جعبه گنده اومد خونه !!! و طبق معمول اون جعبه مال من بود
وقتی که بابایی با جعبه وارد شد مامانی این مدلی بود آخه مامانم دیگه از دست وسایل های من عاصی شده. همه خونه شده وسایل ها و اسباب بازی های من مامانم می گه اینطوری بخواد پیش بره باید مبل و میزناهارخوری رو جمع کنیم. بعدشم کلی بابایی رو تهدید کرد که دیگه حق نداره واسه من چیزی بخره اما خوب بابایی که جدی نمی گیره تازه مامانم خودش بدتر از باباس
همون روز نشسته بودم کنار بابایی تا موتورم و برام وصل کنه وسطش هم گیر داده بودم هنوز پیچاشو نبسته بود سوارش بشم.
خلاصه این که خیلی بدجور دوسش دارم و حسابی باهاش بازی می کنم. همون روز اولی گیر دادم باید باهاش بریم بیرون و بابایی هم قبول کرد من جلوی در خونه یه کم باهاش بازی کنم اما من گولش زدم و انقدر باهاش رفتم و رفتم و رفتم که بابایی از نفس افتاده بود ...