سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

لالایی کن چراغ خونه ی من

1392/5/13 19:56
1,043 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که مامانی بدجور عاشقته و وقتی خوابی این عشقه دیگه به نهایت نهایتش می رسه یه عالمه عکس از مدل های خوابیدنت دارم که هر دفعه یه سری از این عکسا رو برات می زارم ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

سمانه مامان کیمیا
13 مرداد 92 22:57
عزیزممممممم واقعا وقتی خوابن خیلیییییییییییییییییییییی نازن و معصومیت توشون فوران میزنه.... خیلی خوشگل بودند منم عاشق خوابیدنهای کیمیام
فاطمه 67
13 مرداد 92 23:31
قربون بردیا خوشگلم.....خوابیدنتم قشنگه خالهههههههههههه
خاطره جونم من توی عکسا دیدم ماهان شیشه میخوره .....میشه بگی عاطفه جون شیر بهش خودش نمیده....من اخه درگیرم شیرم کمه هر دو رو میدم اغصابم خورده کارم شده گریه.....بردیا چی.....توروخدا بگو....راستی پستونک ماهان میخوره عیب نداره.....‏?‏


فاطمه جون ني ني چطوره؟ اسمش چي شد؟ زردي نگرفت ؟ ماهان هم شير مادر مي خوره و هم شير خشك. چون شير مادرش كمه و دكترش گفته شير خشك هم بخوره. البته بيشتر شير خشك مي خوره. پستونك هم اشكالي نداره. دكترش اجازه داده. برديا هم از 15 روزگي پسنونك و شيشه خورده. يه پيشنهاد هم بهت بدم. واسه هر چيزي خودت و ناراحت نكن و اعصاب خودت و بهم نريز. مهم نيست بچه ات شير خودت و بخوره يا شير خشك. مهم اينه كه صحيح و سالم باشه و خوب رشد كنه. دكتر برديا هميشه برديا رو مثال مي زد واسه بقيه و مي گفت كي گفته بچه هاي شيرخشكي همش مريض مي شن و خوب وزن نمي گيرن. سعي كن شير خودت و بدي اما اگه شيرت كمه يا غلظت نداره و مجبور شدي شير خشكيش هم كني به خودت سخت نگير
مامان امیرعلی
14 مرداد 92 1:24
ای جاااااااااان- همه بچه ها وقتی خوابن بیشتر شبیه فرشته هان،البته من فقط فرشته های زمینی رو دیدما اون عکسی که عروسکش رو بغل کرده خیلی نازه
مامانی نینی
14 مرداد 92 4:57
سلام خاطره جون. یه سوال. دختر کوچولوی من دوازده ماهشه. داره یواش یواش راه می افته اما تو این مدت که چهار دست و پا می رفت، سرزانوهاش تیره شده، راستش امشب اون سنی سید بردیا رو چک کردم دیدم اون طوری نشده، میشه بپرسم می دونی چیکار کنم؟ آخه کوچولوم دخمله
از زانوبندم خیری ندیدم


عزيزم برديا هم وقتي چهار دست و پا مي رفت سر زانوهاش يه مقدار تيره تر شده بود مخصوصا كه اكثرا هم بادي يا شلوارك پاش بود. اما بعدا خوب شد نگران نباش. من زانو بند هم استفاده مي كردم. كمك مي كنه و اين كه مي توني شلوار هم پاش كني. اما در كل به مرور خوب مي شه
نیلوفر
14 مرداد 92 10:47
سلام ای فدای تو پسر جگر طلا بشم که تو خوابم خوردنی هستی،قشنگم خوابای خوب خوب ببینی بوسسس
دخترک
14 مرداد 92 10:57
خاطره چطور طاقت میاری تو خواب نمیخوریش؟
عکس شسشمی واقعا روانی کنندس
بابا بیا یبار این بردیا رو باهم بخوریم تموم شه بره
ها؟بد میگم؟


به خدا به سختي طاقت ميارم. البته گاهي انقدر بوسش مي كنم و نوازشش مي كنم بنده خدا بيدار مي شه با تعجب من و نگاه مي كنه!
سپید ماما علی
14 مرداد 92 11:35
چقدر این پسمله قشنگ خوابیده واقعا معصومانه... ادم دلش میخواد بوسه بارونش کنه
خاله عاطفه
14 مرداد 92 12:17
عکسی یکی مونده به آخری زیباترین خواب دنیاست ...برات بهترین خوابهای دنیا رو آرزمندم عزیزم همیشه در آرامش و سلامتی به همین راحتی بخوابی ...


مرسي خاله جون
داريوش
14 مرداد 92 12:46
بخواب نازمن خواب خوش ببيني چقدر خوش خوابيده چقدر ملوس شده برديا جونم
فاطمه 67
14 مرداد 92 13:47
مرسی خاطره جون....اره زردی داشت شکر خدا خوب شد....اخه من شیرم خیلی کمه....به خاطر همین شاید بذارم خشک شه فایده نداره که....سینمو پس میزنه چیزی نداره.....خاطره جون من الان شیر خشک نان میدم....اگر کلا شیرخشکی شه چی خوبه به نظرت ؟
شما خودت شیر نداشتی ؟


خواهرم هم نان مي ده. برديا شير من و نتونست بخوره. هم كم بود و هم برديا به شير من حساسيت داشت. برديا شير خشك هاي معمولي هم نمي تونست بخوره. چون به پروتئين گاوي حساسيت داشت . برديا شير خشك سويا مي خورد تا 2 سالگي هم خورد.
مامان آرسام
14 مرداد 92 14:44
آخی چقدر نازه
محبوبه
14 مرداد 92 15:32
عزيزم كه تو اينقده ناناز خوابيدي خوابهاي شيرين و قشنگ ببيني
فاطمه 67
14 مرداد 92 19:53
منم نان میدم خاطره جون....بدمم نمیاد شیرخشکی بشه...ولی عذاب وجدان راحتم نمیذاره....همه میگن مریضن شیرخشکی ها....از طرفی خاطره جون باید کلی لاغر کنم....شیری که هی بیاد نیاد فایده نداره براش کلی غذا بخوری به جهنم که نیاد والا به خدا......
انشاالله درست شه....


عزيزم برديا هم شير خشكي بود و از بچه هاي ديگه كمتر مريض نشده باشه بيشتر مريض نشده . وزنش هم خوب بوده. برو عكساش و توي يك سال اول ببين
هر چي
15 مرداد 92 9:38
ني ني نازه اما مامي يه چيزي بگم خودت خيلي زشتي شانس اوردي به خودت نرفته با اون دماغت بزرگت


نظرتو تائيد كردم. چون هم مي دونم كي هستي. هم من مثل شما اعتماد به نفس پائيني ندارم و همه نظرات تائيد مي كنم نه فقط اونايي كه ازم تعريف شده باشه و هم اين كه خدا رو شكر چيزي توي صورتم جراحي نشده... در ضمن اگه به چهره برديا دقت بيشتري داشته باشي نمي گي شبيه من نيست...لازم به ذكره كه اي پي سيستم شما وقتي نظر مي ذاري ثبت مي شه و به راحتي قابل پيگيريه.
توت فرنگيش
15 مرداد 92 12:07
قربون خوابيدنت برم جيگر
دخترک
15 مرداد 92 23:49
خانوم هرچی عکس خودتو بذار ببینیم خودت چی هستی که به خودت اجازه میدی هرچی دوست داری بگی؟


خودتو ناراحت نكن دوستم. توي محيط مجازي از اين چيزا زياده
مامانی نینی
16 مرداد 92 2:37
سلام خاطره جون. من کامنت "هرچی" رو خوندم، دلم از دل کوچیک آدما گرفت. اما جواب شما دلم آروم کرد. من از حدود نوزده، بیست ماه پیش(از وقتی فهمیدم باردارم تا الان که دخملم توی سیزده ماهه) مرتب به وبلاگ کوچولوت سر می زنم و واقعن دوسش دارم. و خودتون رو هم نمونه ی یه مادر فعال و متعهد می دونم. خیلی وقتا سعی کردم از کارای خوبتون هم الگو بگیرم. اینارو نمی گم که تعریف و خود شیرینی باشه، آخه نه من شما رو می شناسم نه شما حتی منو دیدی... من یه کم ظاهرم با شما فرق داره (چادری هستم) اما خدا شاهده هیچ وقت اینو دلیل برتری خودم به کسی ندونستم و همیشه تا جایی که تونستم سعی کردم از همه ی آدما به حکم انسان بودن شون یاد بگیرم و براشون هم احترام قائل باشم که کارنامه ی همه مون دست یه خداست که الحمدلله ستار العیوبه...

راستی روزی رو یادم میاد که ازتون خواستم شماره رمز پست تونو بهم بدید اما شما چون منو نمی شناختید ندادیداولش ناراحت شدم ، اما بعدش که یه کم فکر کردم دیدم خودم هم بودم همین کارو می کردم...

انشاءالله که همیشه خوش و سلامت باشید و البته توی این شبا حسابی التماس دعا...




سلام عزيزم. مرسي كه هميشه به وبلاگ برديا سر مي زني. از نظر لطفت هم ممنون. آدماي اين مدلي پيدا مي شن ديگه. متاسفانه محيط مجازيه. دختر گلت رو ببوس . منم اميدوارم شما هميشه صحيح و سالم باشيد


مرجان
16 مرداد 92 10:33
چه ناز خوابیده بردیا جوون.
بچه ها توی خواب مثل فرشته ها می مونن. عکس آخری خیلی باحاله. پسرم رادین همیشه همین شکلی میشه.


آخي قربون رادين جون برم من... از طرف من ببوسش ماماني
مرجان
16 مرداد 92 10:53
خاطره جون داشتم نظرات دوستان رو میخوندم که کامنت ( هرچی ) رو دیدم. حتی نمیشه راجع بهش نظر داد چون کاملاً مشخصه که حرف بی مربوط زده و رفته.
خیلی حال کردم که تاییدش کردی و جواب خوبی هم دادی. من که احتمال میدم از حسودیش بوده.
جداً با اینکه شناخت من نسبت به شما فقط از روی پُستهای وبلاگ بردیا جونه ولی حس خیلی خوبی به شما دارم.
شما رو به عنوان یه مادر نمونه و باحوصله توی ذهنم تجسم میکنم و اگه دروغ نگم بارها توی بچه داری از تجارب شما استفاده کردم و کارساز هم بوده.
حتی باید بگم به غیر از رفتارهاتون ، از تیپ و سلیقه تون هم خیلی خوشم میاد. مطمئنم وقتی بردیا بزرگتر بشه به همچین مادری افتخار میکنه.


سلام مرجان جون. مرسي دوست خوبم. منم دوست داشتم نظرش و تاييد كنم چون حرفش برام اهميتي نداشت. مطمئن هم هستم كه اومده و جوابش و خونده. اما بعدش پاكش كردم چون اين وبلاگ مال بردياس. نه مال من. بهتر ديدم فقط نظراتي توش بمونه كه به برديا مربوط باشه... ممنون كه اومدي و نظرتو دادي گلم . خوشحالم كه دوستاي خوبي مثل شما دارم كه هميشه به من و برديا محبت دارن
هدی مامان مبین
16 مرداد 92 18:20
فدای خوابیدن هات...
تیترش خیلی قشنگ بود...
خواب هات پر از آرامش...


مرسی هدی جون. من که عمرا بتونم مثل تو قشنگ بنویسم دوستم. مبین جون رو ببوس
صوفی مامان رادمهر
17 مرداد 92 9:11
جووووووووووووووووونمممم...سومیه بی نظیره.... منم خیلی دوستت دارم


مرسی خاله. منم خیلی شما و رادی رادان رو دوست می دارم
مامان امين
18 مرداد 92 13:09
خيلي از وبتون خوشم اومد با اجازتون لينكتون كردم.خوشحال ميشيم به ماهم سربزنين.


ممنون عزیزم. حتما
ملیحه مامان پریا
21 مرداد 92 23:54
عاشقتم بردیا
خاطره بهت افتخار میکنم که اینقدر با ارامش جواب داد ی و همچنین با سیاست



ممنون دوستم
مامان رهام
26 مرداد 92 9:57
فدات شم که اینقد ناز خوابیدی