پارک آب و آتش
چند شب پیش همراه با بردیا و بابایی رفتیم پارک آب و آتش. بردیا تا می تونست بازی و شیطونی کرد. حسابی بدو بدو و آب بازی کرد و در نهایت با باطری تموم شده و بی هوش شده به خونه برگشتیم و شام نخورده تا صبح خوابید.
عکسا رو توی ادامه مطلب ببینیم
داره بستنی می خوره
اولین بار که مشعل ها با صدای خیلی بلند روشن شد و همه جا رو نورانی کرد ترسید.
ولی بعد خوشش اومد و با صدای روشن شدن و نوری که همه جا پخش می شد کلی کیف می کرد.
اینم یه گل در میون بقیه گلها
اولش از فواره های آب فاصله گرفته بود و از دور تماشا می کرد.
ولی کم کم یه قدم یه قدم می رفت جلو تا در نهایت خیس خیس شده بود.
خیلی آب بازی کرد و ذوق کرد. طوری که همه لباسش خیس شده بود.
از اونجایی که همه هیکل و لباساش کاملا خیس شده بود مجبور شدیم لباس هاش و کامل دربیاریم و توی ماشین شالم و بپیچم دورش...
بردیا هم از شدت خستگی از حال رفت.
انقدر خسته شده بود و آب بازی کرده بود که دیگه بیدار نشد.
وقتی رسیدیم خونه لباس تنش کردیم و راحت تا صبح خوابید.