من و موهام ...
مامانی من از اول اولش دوست داشت یه پسملی داشته باشه که حسابی قرتی و فشن باشه بعد که خدا بهش پسمل داد از همون اول در حال نقشه کشیدن واسه من بود همیشه هم دلش می خواسته که موهای من و بلند کنه اما از اونجایی که مو تا یه کم بلند بشه و شکل بگیره خیلی بهم ریخته و نامرتب می شه هر بار طاقت نیاورده و در آرایشگاه مامانی موهای من کوتاه شده هر بار هم با خودش قول می ده که دیگه این بار دست به موهای من نزنه اما دوباره نامرتبی موهای من و کوتاهی مو و پشیمونی مامان و ....
این بار هم خیلی تحمل کرده بود اما باز طاقتش تموم شد و و از چند روز پیش واسه امروز یعنی شنبه 21 بهمن 91 ساعت 4 واسه من وقت آرایشگاه گرفته بود که موهام و کوتاه کنه ولی بابایی ( آخه بابایی از مخالفان سرسخت کوتاه شدن موهامه) ، فریبا جون ( مربی مهد کودکم) و بعضی دیگه از دوستان و آشنایان تشویقش کردن که اگه یه کم دیگه تحمل کنه موهای من از این حالت در بیاد و این چنین شد که اینبار موهام کوتاه نشد
و البته اینو بگم که خودم هم حسابی با موهام کیف می کنم و آروم می ایستم تا مامان برام ببنده. بعدشم سریع می رم سراغ آینه و از دیدن خودم لذت می برم و ذوق می کنم
جریان این عکسا هم اینه که یه روز که مامانی اومده بود مهد کودک دنبالم دید که فریبا جون موهام و 2 تا موشی مثل دخمل ها برام بسته و منم خیلی خوشحالم.هههههههههه اون روز وقتی برگشتیم خونه چند تا از همسایه ها که می دونستند مامانی و بابایی نی نی پسمل دارن با تعجب من و نگاه می کردند و شاید فکر کردند که قبلا اشتباه کرده بودن