سید بردیاسید بردیا13 سالگیت مبارک

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

بردیا در هفته ای که گذشت ...

1391/11/12 9:34
1,062 بازدید
اشتراک گذاری

اینجا رفته بودیم یکی از باغچه رستوران های سمت کن 

با این که  هوا خنک بود اما خوش گذشت و بردیا حسابی شیطونی کرد

تازگیا هر وقت بخواد تاب بازی کنه خودش می ره تابش و می کشه میاره  و از زیر تابش می ره توش می شینه و دوباره هر وقت خسته شه از همون زیر میاد پائین.

البته دیگه نمی بره بزاره سر جاش نیشخند

این عکس و خیلی دوست دارم. عاشق اون چشماشم ماچ

بعضی مواقع که می خواد بخوابه می ره بالشت و از روی تختش میاره و یه عروسک هم می گیره توی بغلش و میاد جلوی tv دراز می کشه تا خوابش ببره 

وقتی خوابش برد یه پتو انداختم روش و رفتم سراغ کارام.

بعد از چند وقت که اومدم خوابیدنش این مدلی شده بود خنده 

بیچاره اسکندر خان هم پرت شده بود یه جای دیگه قهقهه

یه روز صبح که می خوایم بریم مهد کودک 

می خواد در و باز کنه و بره سراغ کالسکه اش 

اینجا هم می خواد خودش بره بشینه توی کالسکه 

این میز خونه مامان محبوبه هم جزو اسباب بازیهاش محسوب می شه که هر چی روش باشه رو می ریزه پائین و انقدر این میز و می چرخونه تا همه سرگیجه بگیرن نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

نیلوفر
12 بهمن 91 10:57
سلام
وای که چقدر این گل پسری دوست داشتنیه،هر وقت به وبلاگتون سر میزنم و عکسای این وروجک خوش تیپ رو میبینم کلی انرژی میگیرم،عکساش هم که مثل همیشه بی نظیره
دوستتون دارم



ممنون گلم. منم عادت کردم همیشه توی اولین نظرات مال تو رو ببینم. خیلی خوشحالمون می کنی سر می زنی.
سپید مامان علی
12 بهمن 91 11:06
به به بردیا خان رفته ددر و حسابی خوش گذرونده... فدای اون چشمهای گیرات بشم.... جووووووونم که اینقدر قرمز بهت میاد آقا کوچولو... همه جوره عاشقتم


مرسی سپیده جون. علی کوچولو رو ببوس
mAhyA
12 بهمن 91 12:26
ای جونم... عشق منی تو وقتی اون سرهمیهای خوشگلتو می پوشی...

لذت میبرم اینجوری مثل آدم بزرگا بی دردسر میخوابی ماشالله بهت
جونمی بردیا نازم
میگم بردیا کوچولوی ما حرف زیاد میزنه یا نه؟!؟!؟! از شیرین زبونیاشم برامون بنویسید


ممنون عزیزم. بردیا حرف نمی زنه. البته حرف می زنه ها . اما به زبان شیرین مریخی... ما که چیزی سر در نمیاریم.هههههه
فاطمه 67
12 بهمن 91 12:38
قربوت برم من كه هميشه عين گل تميزي.....
خاطره جون شما سونو گرافي nt م رفتي ؟ منظورم سلامت جنين ....من 21 بهمن وقت دارم برام دعا كن


مرسی عزیزم. فاطمه جون من سونو nt نرفتم. دکترم گفته بود لازم نیست. انشاء اله میری و همه چه oke
فاطمه67
12 بهمن 91 15:59
مرسی دوست خوبم....چه جالب....که نرفتی....پس کلا اصلا برا سلامت جنین نرفتی ؟


عزیزم دکتر من زیاد با سونو موافق نبود. در کل بارداری فقط 3 بار واسه من سونو نوشت. یکی هفته 8 یکی هفته 20 و یکی هم 2.3 هفته مونده آخر.. البته خودم یه بار هفته 18 واسه جنسیت دیگه طاقت نیاوردم و بدون هماهنگی دکترم رفتم سونو...هههههههه ولی همه آزمایش های غربالگری و ... دادم
مهسا(مامان هستی)
12 بهمن 91 17:17
الهییییی قربون این پسر گل بشم
وااااای چه ناز خوابیده



مرسی مهسا جون. هستی خوشگله رو ببوس
مامان فرشته ها
12 بهمن 91 17:39
ای جااااااااااااااااااااااااااااانم
خدا حفظش کنه این سید کوچولوی ناز و تو دل برو رو هزار ماشاالله به جونشالهی که عاقبت به خیر بشه


ممنون عزیزم
فاطمه 67
12 بهمن 91 19:08
قربونت برم عزيزم....چه دكتر باحالي داشتي.....همش عين ديوونه ها استرس دارم....جاش خوبه...نفس ميكشه....از اين مزخرفات.....خيلي روزهاي سختيه خاطره جونم....


می دونم عزیزم. درکت می کنم. روزای سخت و پر استرسیه.اما نگران نباش.از این دوران لذت ببر. با همه اضطراب و دلشوره هاش اما دوران بارداری خیلی شیرینه.
خاله عاطفه
14 بهمن 91 8:34
با تيپ قرمزت يك خوردني به تمام معنا شدي خاله جون
صوفی مامان رادمهر
14 بهمن 91 9:05
آخییییشششششش چقدر تو نازنینی آخه خوشتیپ دوست داشتنی
zahra
14 بهمن 91 10:26
sسلام خدمت مامان بردیا جووووون
عزیزم من چندین ماه وبلاگ بردیا رو میخونم و اما خاموشم و نظر نمیزارم
ماشالا چ گل پسر نتز و خوبی داری
میتونم رمز تولدشو داشته باشم؟


ممنون خانمي. متاسفانه از دادن رمز معذورم
zahra
14 بهمن 91 10:28
خاله زهره
14 بهمن 91 10:28
منم عاشقه چشماشم عشق منه آرسام صبح که بلند شد بریم مهد کودک تا خواستم پتو بندازم روش وقتی توی کالسکه بود گفت که پتو رو بنداز رو بردیا هوا سرد . فکرکنم خیلی به بردیا فکر می کنه و مثل من بردیا رو خیلی دوست داره


آخي قربون آرسام وورجك مهربون برم من...
دراگو
15 بهمن 91 12:09
عاشقتم عاشقه اون چشماتم جانم فدات پسر
محبوبه
15 بهمن 91 16:49
گل پسري ميشه ماماني بياد بچلونت يه عالم بوسسسس
سمانه مامان کیمیا
15 بهمن 91 20:13
عسیسممممممممممممممم...مگه دست من نیفتی فسقلی خوش تیپ با اون سرهمی قرمزت...منم عاشق چشماتم موش کوچولو

در حال آپم


به به سمانه خانم... افتخار ميدين آپ مي كنيد.ههه
مامان رانیا
15 بهمن 91 21:23
خوش به حالت خاطره خودش می خوابه
نیمه شب هم بشه رانیا خودش نمی خوابه بدون لالایی



شبنم جون اينطوري عادتش دادي. برديا از اول هميشه خودش خوابيده
مامان نفس
16 بهمن 91 10:19
ای جووووونم پسرجیگریِ من
یعنی من لبات رو میبینم ضعف میکنم بخدا هزارماشالاااااااا
خیلی عکسات شیرین و پرانرژی بودن دستِ مامانت درد نکنه

راستی فسقلیِ من, خاله جونیت رو از طرف من ببوس خیلی منو کنجدی رو شرمنده کرده بودن


مرسي عزيزم. انشاء‌اله عكساي ني ني خوشگل خودت رو ببيني بابت خاله جوني هم مرسي
شايان
17 بهمن 91 7:15
هم وبلاگت قشنگه هم كوچوت خدا نگهش داره
مامان سید کوچولو
17 بهمن 91 16:29
مثل چشمای خودت قشنگه


ممنون عزیزمممممم