خدایی کن مادر خوب...
نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش
که دمی خود را از تو غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند.
هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو
با هیچکس پیوندی ندارد جز تو
به هیچکس امید نمی بندد جز تو
با هیجکس آرام نمی گیرد جز تو
فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیب یکه شناس است.
اوج نیاز و بیچارگی اش را حس می کنی؟
اوج قدرت و حیات خود را درک می کنی؟
اگر او را محروم کنی چه کسی او را می پرورد؟
و تو ...
که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای ، می توانی محرومش کنی؟
می شود کنارش نباشی و نمانی؟
آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او ، فقط و فقط تویی!
...
تجربه ی خدا بودن، الهه بودن ، تمام امید و پناه کسی بودن، همه کس کسی بودن، تجربه ی سخت و شیرینی است.
می فهمد آدم که برای خدا بودن، به چه مایه از هستی و حیات و قدرت و علم و تمام آنچه را که می طلبد، احتیاج دارد.
پس خدایی کن مادر خوب....