رامسر ـ تیر ماه 93
از بس من دریا دریا کردم باز مامان و بابا تصمیم گرفتند چند روزی بریم شمال... پس با خاله و دایی راهی رامسر شدیم.
دوشنبه ساعت 3 بعد از ظهر راه افتادیم و پنجشنبه ساعت 5 بعداز ظهر خونه بودیم
توی راه رفت بابایی پیاده شده تا خرید کنه
بابایی مهربون که خودش روزه بود اما داشت واسه مامان جیگر لقمه می کرد
هم دارم نوشیدنی می خورم و هم از بازی جا نمی مونم
عاشق دریا هستم و با زور و گریه از آب می اومدم بیرون
دختر داییم هلیا جون
پسر خاله ام ماهان که شدیدا گرماییه و مامان عاشق مدل خوابیدنشه
تا تخته رو می آوردند می گرفتم و کسی حق بازی نداشت.
داریم می ریم بیرون و دارم تأکید می کنم که من با ماشین عمو حسین میاما
خاله جون و ماهان جونم
از دریا اومدم و از شدت خستگی از حال رفتم
اینجا هم توی راه برگشت به سمت تهران لالا کردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی